ترجمه مقاله

ازدن

لغت‌نامه دهخدا

ازدن . [ اَ زْ/ زَ/ زِ دَ ] (مص ) رنگ کردن . || خلانیدن سوزن . (برهان ). آژدن . آجیدن . || تیغ زدن در حجامت : و سخت نباید ازد که مقصود جذب است [ در رعاف ] . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). هرگاه که گوشت بن دندانها سست شود بباید ازد تا خون برود و نیک بمزیدن و آنچه همی آید انداختن و صبر کردن تا خون بازایستد پس به آبهاء قابض مضمضه کردن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و هرگاه که محجمه برنهند زود برباید داشت و نشاید ازد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). در چنین حال خراج بباید شکافت و بباید ازد، پس داروهای تحلیل کننده برنهادن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله