ترجمه مقاله

ازهر

لغت‌نامه دهخدا

ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن سعد السمان الباهلی بالولاء البصری . محدث است . وی از حمید طویل و از وی اهل عراق روایت کنند و از پیش آنکه ابوجعفر منصور بخلافت رسید، ازهر مصاحب وی بود و آنگاه که او تولیت خلافت یافت ازهر نزد وی شد و منصور او را بارنداد و او مترصد بارعام بماند و به روزی که ابوجعفر بارعام داشت وی درآمد و سلام کرد منصور گفت چرا آمده ای گفت تا تهنیت خلافت تو گویم منصور فرمان کرد او را هزار دینار دهند و بدو گویند که وظیفه ٔ تهنیت بگذاشتی دیگر بار نخواهم نزد من آئی و سال دیگر ازهر باز آمدو هم منصور او را بار نداد و او نیز منتظر بارعام شد و با دیگران بمجلس خلیفه درآمد و سلام داد منصور پرسید چه ترا به آمدن بدینجا داشت گفت شنیدم که ترا بیماری بود و بعیادت آمدم منصور امر داد تا هزار دیناردیگر به وی دهند و بدو گویند که وجیبه ٔ عیادت ادا کردی و من کم بیمار شوم بار دیگر نخواهم نزد من آئی او برفت و سال سوم نیز بیامد و باز منصور از باعث آمدن وی پرسید گفت وقتی تو میگفتی که دعائی مستجاب دانی آمده ام تا آن دعا بمن آموزی گفت آن دعا بگذار چه من هر سال با آن دعا از خدا درخواهم که بار دیگر تو بدیدار من نیائی و تو باز می آئی . و از ازهر وقایع و حکایات مشهوره ٔ دیگر هست . ولادت 111 هَ . ق . و مرگ وی در203 و بقولی 207 بود. (ابن خلکان چ طهران ص 66). و در نامه ٔ دانشوران آمده : ازهربن سعد سمان مکنی به ابوبکر، از مردم بصره و مشایخ رواة و ارکان محدثین است ولادت وی در سال یکصد و یازده هجری بود پدر وی غلام (یعنی از موالی ) مردی از قبیله ٔ باهله بود و از اینروی ابوبکر را در کتب رجال باهلی بالولاء نویسند او در فن حدیث شاگردی حمید طویل کرد و محدثین عراق فن اخبار از او فراگرفتند و روایت خویش به وی مستند داشتند یافعی و دیگران آورده اند که ابوبکر از آن پیش که ابوجعفر منصور بر اریکه ٔ خلافت نشیند همواره در صحبت ابوجعفر بسر میبرد و با وی طریق مرافقت و اتحاد مسلوک میداشت وقتی که منصور برمسند خلافت جلوس کرد ابوبکر برحسب دوستی قدیم برای تهنیت منصور بدرب سرای خلافت آمده آهنگ حضور کرد و اذن ورود خواست چون خبر استیذان وی بمنصور بردند منصور به اقتضای منصب آغاز بیوفائی کرد و حاجب را به ممانعت وی فرمان داد ابوبکر بناچار بازگشت و در خانه ٔ خود همی منتظر بنشست تا روزی که منصور طبقات مردم را بار عام بخشید پس ابوبکر بمنزل ابوجعفر درآمد همینکه چشم خلیفه بدو افتاد گفت یا ابوبکر از چه راه آهنگ این درگاه کردی و به چه عنوان عزیمت این آستان نمودی ؟ گفت یا امیرالمؤمنین آمدم تا حق صحبت دیرین گذارم و ترا به این موهبت عظمی تهنیت گویم . منصور با غلامان بگفت هزار دینار بوی تسلیم دارید و از جانب من به او بگوئید که کاری نیکو کردی مرابخلافت تهنیت و تبریک گفتی ولی سپس مرا از تکلیف دیدار معاف دار و قدم خود بزحمت این حرکات رنجه مساز. حسب الامر هزار دینار بوی دادند و آن پیغام بگذاردند. ابوبکر جائزه ٔ خویش بستد و از مجلس منصور برآمد چون سال دیگر منصور بار عام داد ابوبکر بدرگاه رسید و با مردم بحضرت خلیفه وارد شد و سلام کرد. همینکه منصور را نظر بدو افتاد گفت هان ای ابابکر از چه روی دیدار ما را خواستار شدی ؟ گفت شنیدم امیرالمؤمنین را کسالتی عارض شده وظیفه ٔ عیادت بر خود واجب دیدم برای ادای این تکلیف بخدمت رسیدم . منصور با یکی از واقفان حضور گفت هزار دینار بوی بسپار و از لسان منش پیغام گذار که شرط عیادت پرداختی از این پس این تکلیف بر خودواجب مشناس که من بس قوی مزاج و قلیل مرض باشم . ابوبکر پیغام بشنید و عطا بگرفت و بخانه برگشت . چون سال دیگر درآمد و منصور روزی را که مقرر بود علی الرسم بارعام بخشید هم ابوبکر خود را مانند سالهای گذشته بدارالخلافه رسانید و در جرگه ٔ عامه بحضور کشانید. همینکه منصور او را دید گفت دو سال ازین پیش تهنیت خلافت بهانه کردی و سال گذشته عیادت مرضی وسیله نمودی حالی در تصدیع ما چه دستاویز جسته ای ؟ گفت شنیده ام که امیرالمؤمنین را دعائیست مستجاب که هر کس در سختی و گرفتاری آن دعا بخواند البته نجات یابد اینک آمدم تا آن دعا از امیرالمؤمنین بیاموزم . منصور گفت ای ابابکرخود را بیهوده زحمت نهادی زیرا که یک دو سال است ازآن دعا یکباره اثر رفته چه من هر سال آن دعا میخوانم که تو را نبینم نمیشود و چنانکه می بینی همه ساله بعذاب ملاقاتت مبتلا و بتکلف دیدارت گرفتارم . یافعی گوید همانا منصور در این واقعه طریق حلم و بردباری سپرده با آنهمه سخت گیری و بیگذشتی که از او منقول است اینگونه سلوک را از نوادر اتفاقات توان شمرد چه اگر این مقدمات با حجاج افتادی جز عقوبت قتل نتیجه ندادی وهمچنین این قسم بذل و بخشش از ابوجعفر بس بدیع و غریب است چه صفت بخل و ملکه امساک چندان بر طبع وی غالب بود که به ابوالدوانیق مکنی شده . وفات ابوبکر چنانکه جمعی از ارباب طبقات ذکر کرده اند درسال دویست و سه یا دویست و هفت وقوع یافت . قاضی شمس الدین ابن خلکان در ذیل ترجمت ابی بکر گوید بصره از شهرهای مشهور و از بلاد اسلامیه معدود است که عمربن الخطاب در سال چهارده هجری آن شهر بدست عقبةبن غزوان بنیاد کرد و در نسبت به آن شهر بصری بفتح باء و بصری بکسر با هردو مجوز است چنانکه ابن قتیبه در باب اسامی بلدانی که در نسبت تغیرپذیرند بدین معنی تصریح کرده است . (نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 218). و رجوع به اعلام زرکلی و عقدالفرید ج 1 ص 196 و حبیب السیر جزو سیم از ج 2 ص 93 شود.
ترجمه مقاله