استارباد
لغتنامه دهخدا
استارباد. [ اِ ] (اِخ ) استرآباد باشد وآن شهریست مشهور. (جهانگیری ). شهریست در طبرستان مشهور به استرآباد. (برهان ). گرگان کنونی :
تا طرب و مطرب است مشرق و با مغرب است
تا یمن و یثرب است آمل و استارباد
بنشین خورشیدوار، می خور جمشیدوار
فرخ و امیدوار چون پسر کیقباد.
چو برخیزد ز خواب بامدادی
ز من خواهد حریر استاربادی .
تا طرب و مطرب است مشرق و با مغرب است
تا یمن و یثرب است آمل و استارباد
بنشین خورشیدوار، می خور جمشیدوار
فرخ و امیدوار چون پسر کیقباد.
منوچهری .
چو برخیزد ز خواب بامدادی
ز من خواهد حریر استاربادی .
(ویس و رامین ).