ترجمه مقاله

استرواح

لغت‌نامه دهخدا

استرواح . [ اِ ت ِرْ ] (ع مص ) بوی برداشتن . (منتهی الارب ). بوی بردن . خم گرفتن گوشت . (تاج المصادر بیهقی ). بوی گرفتن . بو گرفتن . (وطواط). || آسایش جستن . || آسایش یافتن . برآسودن . (منتهی الارب ). بیارامیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). راحت یافتن : به آب و هوای غزنه مشتاق گشت و بروح آن ولایت استرواح و استشفاء طلبید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 179). برسبیل قیلوله آنجا ساعتی استرواحی رفت . (جهانگشای جوینی ).
ترجمه مقاله