ترجمه مقاله

استر

لغت‌نامه دهخدا

استر. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) استیر. مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: استر یا هدّسه لفظ اوّل فارسی و بمعنی ستاره میباشد و لفظ دوم عبرانی و بمعنی درخت است و هر دو اسم دختر ابی جایل بود که در مملکت فارس تخمیناً 500 سال قبل از مسیح تولد یافت ، و چون پدرش جهان را بدرود گفت ، عموزاده اش مردخای وی را بفرزندی پذیرفت و تربیت کرد، و چون اردشیر، وشتی ملکه را طلاق داد استر را برگزید و او بجای وشتی ملکه شد و مورد عواطف شاهانه گردید و بدان واسطه مالیات قوم یهود که در آن وقت در ایران بسیار بود تخفیف یافت . استر بمرتبه ٔ اعلی ترقی کرده بحدی اقتدار یافت که قوم خود را از بلای قتل عام برهانید و یهودروز فوریم را بیادگاری آن خلاصی تا امروز در کمال دقت نگاه میدارند و بگمان برخی شوهر استر همان «زرکسیز» یونانیان است . رجوع به صحیفه ٔ استر شود - انتهی .
کیرش پسر اخشنو (ظ: اخشویرش ) بود، و مادرش استر نام بود، از بنی اسرائیل و دین توریت داشت ، و بفرمان دانیال کار کردی . (مجمل التواریخ و القصص ص 214). مرحوم پیرنیا در ایران باستان آورده است : درکتاب استر (از تورات ) (باب 1 - 10) حکایتی راجع به خشیارشا ذکر شده ، که مضمون آنرا درج میکنیم . سابقاً این حکایت را راجع بدربار اردشیر درازدست میدانستند و حالا هم بعضی که در اقلیّت اند، تردید دارند در اینکه حکایت مزبور راجع به خشیارشا است یا اردشیر مذکور،ولی اندک دِقّتی ثابت میکند، که راجع به خشایارشا است ، زیرا در توریة اسم اردشیر اول و دوّم یعنی اردشیر درازدست و باحافظه را اَرْتَه خشثتا ضبط کرده اند، که با جزئی تصحیحی همان اَرتَه خشثرای کتیبه های این شاهان است ، و اگر این حکایت راجع به اردشیر درازدست بود، همین اسم را مینوشتند، نه اَخشورش که مصحّف خشایارشا میباشد و از خود اسم اخشورش پیداست ، که با وجود اینکه تصحیف شده ، به خشیارشا خیلی نزدیکتر از اَرتَه خَشَثتا میباشد. از این نکته گذشته از رفتار شاه در این حکایت بخوبی دیده میشود، که صفات خشیارشا را توصیف کرده اند نه احوال خلف او را. بهرحال این است مضمون حکایت مذکور: «در زمان سلطنت اَخشورِش ، این واقعه روی داد». این همان اَخشورِش است ، که از هند تا حبش بر صدوبیست وهفت ولایت سلطنت میکرد. پادشاه مزبور در سال سوم سلطنت خویش ، وقتی که بر کرسی دارالسلطنه ٔ شوش نشسته بود، ضیافتی برای جمیع سروران و خادمان خود بر پا کرد. تمام بزرگان پارس و ماد از امراء و سروران ولایات در حضور او بودند و شاه در مدت مدید یکصدوهشتاد روز جلال و عظمت دربار خود را نشان میداد. بعد از انقضای آن روزها، پادشاه برای تمام کسانی که در دارالسلطنه ٔ شوش از خرد و بزرگ بودند، ضیافت هفت روزه در باغ قصر بر پا کرد. پرده ها از کتان سفید و لاجورد با ریسمانهای سفید و ارغوان در حلقه های نُقره بر ستونهای مرمر سفید آویخته و تختهای طلا و نقره بر سنگفرشی از سنگ سماق و مرمر سفید و دُرّ و مرمر سیاه نهاده و ظروف زرّین ، که به انواع اَشکال ساخته شده بود، از آشامیدنیها مملُوّ و شرابهای ملوکانه برحسب کرم پادشاه فراوان و آشامیدن برحسب قانون معین ، تا کسی بر کسی تکلف نکند، زیرا پادشاه درباره ٔ همه ٔ بزرگان خانه اش چنین امر فرموده بود که هر کس موافق میل خود رفتار کند و وَشْتی ٔ ملکه نیز ضیافتی برای زنان خانه ٔ خسروی اخشورش بر پا کرده بود. در روز هفتم ، چون پادشاه از نوشیدن شراب سرخوش شد، هفت خواجه سرا یعنی مِهومان ، بِزَثا، حربونا، بگشا، اَبگشا، زِی بَژ و کرکس را، که در حضور اخشورش خدمت میکردند، فرمود که وَشْتی ٔ ملکه را با تاج ملوکانه بحضور پادشاه آرند، تا زیبائی او را بمردم و سروران نشان دهد. زیرا ملکه نیکومنظر بود. اما وشتی نخواست بمجلس شاه درآید. پس پادشاه بسیار خشمناک شد و بهفت نفرسروران پارس ، که بینندگان روی ملک و صدرنشین و بوقایع زمانهای گذشته آگاه بودند، گفت موافق قوانین ، با وَشْتی ٔ که از فرمان من سرپیچیده چه باید کرد؟ آنگاه مموکان که یکی از هفت نفر مزبور بود، عرض کرد که وَشْتی ٔ نه فقط در پیشگاه شاه مقصر است بلکه بتمام رؤسا و جمیع طوایفی که در ولایات شاه میباشند، توهین کرده ، زیرا چون رفتار ملکه نزد زنان شایع شود، به آنها خواهد آموخت که اطاعت اوامر شوهرانشان نکنند. بنابراین ، اگر شاه صلاح بداند، خوبست فرمانی صادر شود، که ملکه وشتی ٔ دیگر حق ندارددر پیشگاه شاه حاضر شود و زنی دیگر تاج او را بر سرنهد. این فرمان صادر شد و پس از آن به اطراف و اکناف مملکت اشخاصی فرستادند، تا دختری بیابند که در زیبائی سرآمد دختران مملکت باشد و دختران بسیار از اطراف مملکت بپایتخت آورده بدست خواجه سرائی هی جای نام میسپردند. در آنوقت در شوش یک نفر یهودی بود مُردَخا نام ، پسر پائیر و از نژاد بنیامین . این مرد عموزاده ای داشت هدسّه نام که نیکومنظر بود. چون پدر و مادر دختر مرده بودند، مُردخا اورا بدختری پذیرفته تربیت میکرد. او را هم آورده بدست خواجه سرا سپردند. این دختر خواجه را بسیار خوش آمد، و هفت کنیز برای خدمت او معین کرده سپرد، آنچه اسباب زینت است برای او مهیا سازند. هدسه بکسی نمیگفت از کدام مملکت و چه ملتی است ، زیرا مُردخا به او سپرده بود که در این باب چیزی نگوید. پس از یکسال تربیت و مالش بدن دختر با مُرّ و عطریات گرانبها، در روز معین او را نزد شاه بردند و شاه ویرا بسایر زنان ترجیح داد و تاج بر سر او نهاد. پس از آن او را اِستر نامیدند، که بپارسی بمعنی ستاره است . مقارن این احوال مُردخا کنگاشی را که دو نفر از خواجه سرایان بغتان ، وتارس نامان بر ضدّ شاه ترتیب داده بودند، کشف کرده قضیه را توسط اِستر به اطلاع شاه رساند. شاه آن دو نفر را بدار آویخت . در دربار هامان نامی مورد توجه شاه بود و او از این جهت ، که مُردَخا به او تعظیم نمیکرد، کینه ٔ او را در دل گرفت . و وقتی که دانست مردخا یهودی است ، در صدد برآمد، که او و تمام یهودیها را بکشد. برای آنکه در کدام ماه به این کار مبادرت کند، قرعه انداخت و قرعه بماه دوازدهم درآمد. بعد هامان بشاه چنین گفت : مردمی هستند در مملکت تو، که در اطراف واکناف آن پراکنده اند، قوانین جدید و آداب مخصوص دارند و فرامین ترا اطاعت نمیکنند، اجازه بده ، آنها را بکشند من ده هزار وزنه نقره بتو میدهم . شاه انگشتر خود را از انگشت بیرون آورده به او داد و گفت نقره و هم این مردم را بتو دادم . هرچه خواهی بکن . و پس از آن هامان پسر هَمّد آثای آگاگی بتمام ایالات فرمان صادر کرد که در روز معین تمام یهودیها را از مرد و زن ، بزرگ و کوچک بکشند. مردخااز قضیه آگاه و سخت اندوهگین گردید. بر اثر غم و الم بسیار لباسهای خود را کنده کیسه ای در بر کرد و خاکستر بر سر ریخت . استر چون حال او را چنین دید، جهت او را پرسید. او سواد فرمان شاه را برای استر فرستاد،و گفت این است سبب غم و اندوه من . حالا آنچه توانی برای نجات هم کیشان خود بکن . استر جواب داد: رسم این است ، که هر کس داخل اطاق درونی عمارت شاه شود، محکوم به اعدام میگردد، مگر اینکه شاه دست خود را بطرف او دراز کند. با وجود این من این کار را خواهم کرد ولی لازم است بیهودیها بگوئی ، که سه روز تمام برای نجات من دعا کنند و روزه بگیرند. روز سوم استر لباسهای ملوکانه ٔ خود را در بر کرده به اطاق درونی شاه داخل شد.شاه دست خود را بطرف او دراز کرده گفت : استر ترا چه میشود؟ استر گفت من از شاه خواستارم ، که امروز با هامان میهمان من باشند. شاه پذیرفت و پس از اینکه در میهمانی ملکه ، شراب زیاد نوشید، رو به استر کرده گفت : خواهش تو چیست ؟ بگو تا بجا آرم ، اگر نصف مملکتم رابخواهی میدهم . استر اجازه خواست مطلب خود را در میهمانی روز دیگر بگوید و هامان را باز دعوت کرد اما هامان سپرده بود، داری برای بدار آویختن مردخا ببلندی 50 ارش تهیه کنند. شب شاه را خواب نبرد و فرمود، تا سالنامه های سلطنتش را بخوانند. خواننده رسید بجائی ، که راجع بکشف کنگاش بغتان و تارس بود. شاه پرسید که چه پاداشی بمردخا در ازای این خدمت دادم . خَدمه گفتند: پاداشی ندادی . در این وقت هامان وارد شد شاه از او پرسید چه باید کرد درباره ٔ چنین کسی ، که شاه میخواهد سرافرازش کند؟ هامان ، بتصور اینکه مقصود شاه خود اوست گفت چنین کس را باید بفرمائی لباس شاه بپوشد براسب شاه سوار شود تاج شاهی بر سر گذارد و اول مرد دربار در پیش او حرکت کرده بمردم بگوید، چنین کند شاه ، چون بخواهد کسی را سرافراز بدارد. شاه گفت در حال برو و همین چیزهائی که گفتی ، درباره ٔ مردخا بکن . هامان چنان کرد و بعد بی اندازه مهموم و مغموم بخانه برگشت . پس از آن خواجه سرایان آمده او را به مهمانی ملکه بردند. شاه بعد از صرف غذا و شراب باز از ملکه پرسید مطلب چیست ؟ آنچه خواهی بخواه . ملکه گفت : اگر من مورد عنایت شاه هستم حیات من و ملتم را تأمین کن ، چه ما دشمنی بی رحم داریم . شاه پرسید، که این دشمن کیست ؟ملکه هامان را نشان داد. هامان نتوانست کلمه ای بگوید و چشمان خود را بزیر انداخت . پس از آن شاه غضبناک برخاسته داخل باغ شد، هامان نیز برخاست و از ملکه تمنی کرد او را از مرگ نجات دهد، زیرا دانست که شاه قصد کشتن او را کرده . پس از لحظه ای چند شاه برگشت و دید، که هامان به بستری که اِستر بر آن بود افتاده . شاه گفت «عجب ! او در خانه ٔ من و در حضور من بملکه زور میگوید». همینکه این سخن از دهان شاه بیرون آمد روی هامان را با پارچه پوشیدند. این علامت حکم اعدام بود.یکی از خواجه سرایان بشاه گفت : چوبه ٔ داری هست ، که هامان برای مردخا تهیه کرده . شاه جواب داد: الاَّن او را بهمان دار بکشید. در همین روز مُردخا بحضور شاه آمد، چه اِستر اعتراف کرد، که این مرد از اقربای اوست .پس از آن اِستر بپای شاه افتاده با چشمان پر از اشک درخواست کرد، جلوگیری کند. شاه گفت : حکمی ، چنانکه خواهی خطاب بیهودیها بنویسان و بمُهر من برسان . معمول مملکت این بود، که کسی نمی توانست در مقابل چنین حکمی ، که به اسم شاه صادر شده و بمهر او رسیده بود، مقاومت کند. بعد بیدرنگ دبیران را خواسته گفتند، حکمی بیهودیها و بزرگان و حکام 127 ولایت ، که تابع شاه و ازهند تا حبشه بودند، بنویسند. این حکم را بزبانها و خطوط مختلف نوشتند تا در ایالات بتوانند بخوانند. احکام را چابک سوارانی ، که بر اسبهای ممتاز و قاطر سوار بوده حرکت میکردند، به ایالات مختلف رسانیدند و یهودیها انتقام خود را از دشمنانشان کشیده عده ٔ زیاد از آنها را در شوش کشتند. این است مضمون حکایت اِستر و مُردخا، و اگر از شاخ و برگهای داستانی آن صرف نظر کنیم ، اطلاعاتی که میدهد، همان است که مورخین یونانی هم داده اند: وسعت مملکت از هند تا حبشه موافق تاریخ است . هفت نفر مشاور مخصوص همان کسانند، که هرودوت هفت نفر قضات شاهی نامیده ، اینها رؤسای هفت خانواده ٔ درجه ٔ اول پارس و ماد بودند. درین حکایت بسالنامه ها اشاره شده . کتزیاس هم در این باب ذکری کرده ، این سالنامه ها را دیفترای بازیلیکامی یعنی دفاتر شاهی نامیده و هرودوت ، چنانکه گذشت میگوید در جنگ سالامین دبیران شاه اسامی اشخاصی را که خوب میجنگیدند، ثبت میکردند.در باب بستری ، که بر آن نشسته غذا صرف میکردند، نیزدر سه جای کتاب هرودوت ، چنانکه گذشت ، ذکری شده . چابک سواران نیز همانند که از منبع یونانی میدانیم (نوشته های هرودوت و گزنفون که در جای خود بیاید). خود اخشورش هم از حیث صفات شبیه همان خشیارشا است که یونانیان توصیف کرده اند، یعنی شخصی است بزرگ منش و بلندنظر،که دوازده هزار وزنه نقره را ردّ میکند، چنانکه موافق نوشته های هرودوت ، تقدیمی چندین میلیونی پاثیوس لیدی را رد کرد. از طرف دیگر بوالهوس ، کم عقل و ضعیف النفس است ، چه اختیار امور مملکت را به آسانی به این و آن میدهد. تجملات دربار و غیره هم همان است که از منبع یونانی معلوم است . در خاتمه باید گفت که این ضیافت قبل از عزیمت خشیارشا، یا اخشورش توریة، به جنگ یونان بوده و هرودوت هم اشاره بگرد آمدن بزرگان مرکز و ایالات در شوش کرده ، منتهی مورخ مذکور گوید، که برای مشورتی راجع به جنگ یونان این مجلس بزرگ منعقد شده بود. راجع به اسم ملکه ، که توریة او را وَشتی نامیده ظن ّ قوی این است که اسم مذکور مُصحف وَهِشتیه است ، که بزبان کنونی بهشت یا بهترین باید گفت ، ازینجا بایدحدس زد، که این اسم در واقع لقبی بوده . هرودوت اسم ملکه را آمِس تریس نوشته ، که ممکن است یونانی شده ٔ هماشَتْر یعنی همای مملکت باشد. امّا تخالفی ، که بین حکایات مزبور و نوشته های هرودوت دیده میشود، این است ، که آمِس تریس هیچگاه مغضوب نشد و چندان بزیست ، که بکهولت رسید. نوشته های اِشیل در نمایش حزن انگیز «پارسیها» هم نمیرساند که او مغضوب شده باشد، بنابراین ممکن است ، که وشتی ٔ زنی غیر از آمس تریس بوده و بعد زنی دیگر جای او را گرفته و درکتاب استر و مردخا، [ از جهت تقرب بشاه ]، وشتی ٔ راملکه دانسته باشند. (ایران باستان صص 897 - 904).
ترجمه مقاله