ترجمه مقاله

استوارخرد

لغت‌نامه دهخدا

استوارخرد. [ اُ ت ُ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) که عقل و رای رزین دارد. استواررأی . نضیح الرأی : حنیک ؛ مرد استوارخرد بتجربه . حنک السن الرّجل ؛ آزموده و استوارخرد گردانید مرد را تجربه ها. احناک سن کسی را؛ استوارخرد کردن تجربه ها و آزمونها او را. (منتهی الارب ).
- استوارخرد گردانیدن ؛ تحنیک . (تاج المصادر بیهقی ): عرک ؛ استوارخرد گردانیدن زمانه کسی را. (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله