استوان
لغتنامه دهخدا
استوان . [ اُ ت ُ ] (ص ) استوار. (جهانگیری ). محکم . (برهان ) (مؤید الفضلاء). متین :
پذیرفتیم و بر دین استوانیم
بجزپیغامبر با کس نخوانیم .
|| امین . (برهان ). معتمد. || مضبوط. (برهان ) (مؤید الفضلاء).
پذیرفتیم و بر دین استوانیم
بجزپیغامبر با کس نخوانیم .
زراتشت بهرام .
|| امین . (برهان ). معتمد. || مضبوط. (برهان ) (مؤید الفضلاء).