استون
لغتنامه دهخدا
استون . [ اُ ] (اِ) بالار. ستون . (برهان ). عماد. ساریة. (منتهی الارب ). مخفف آن اُسْتُن . (جهانگیری ). رجوع به استن شود. و معرب آن اسطوانه است :
چارعنصر چاراستون قویست
که بر ایشان سقف دنیا مستویست .
چارعنصر چاراستون قویست
که بر ایشان سقف دنیا مستویست .
مولوی .