ترجمه مقاله

استیفاء

لغت‌نامه دهخدا

استیفاء. [ اِ ] (ع مص ) تمام فراگرفتن . تمام فروگرفتن . (غیاث ). تمام گرفتن . (منتهی الارب ). تمام فاستدن . (تاج المصادر بیهقی ). تمام فارسیدن . (زوزنی ) : وقت استیفای جرایات و رسوم بر مئین و الوف فزون باشند. (جهانگشای جوینی ).
- استیفاء حق یا مال خود از کسی ؛ گرفتن تمام مال یا حق خویش از او. تمام گرفتن حق . (غیاث ).
|| طلب تمام کردن . (منتهی الارب ). || تمام بشدن . (تاج المصادر بیهقی ). || حساب . حساب دفتر وزارت مالیه . حساب دفتر یک ولایت و یا یک بلوک : در استیفاء آیتی بود [ عبدالملک مستوفی ] . (تاریخ بیهقی ص 200). || علم استیفاء عبارتست از معرفت قوانین که بدان ضبط دخل دیوان و کیفیت و کمیت محاسبات آن معلوم کنند و در نقل آمده است که در زمان پیش این صناعت را نسق و آئینی نبود و کُتّاب در ضبط اموال دیوان و مصالح مصارف آن هنگام استیفا خبط عشواء میکردند و بوقت محاسبات عمال و حکام ولایات بر آنکه دفتر حساب ایشان میسر می بود مقاسات هرچه تمامتر میکشیدند تا مقر خلافت و مسند امارت را ولایت و نور هدایت امیرالمؤمنین و سیدالوصیین اسداﷲ الغالب علی بن ابیطالب (ع ) مشرف و مزین گردانید و عمال واسط و بصره جهت تحقیق محاسبه بکوفه آمدندو با کُتّاب چند روز در آن باب بحث میکردند. روزی امیرالمؤمنین (ع ) فرمود: هل استوفیتم ما علی العمال ؟ کُتّاب در جواب گفتند: بعد ما تحقق الحال . امیرالمؤمنین دفتر ایشان را طلب داشت و احتیاط میفرمود دید که حسابها بغایت مخبط بود و هیچ ضبط و ترتیبی نداشت در ضمیر منیرش بحکم لو کشف الغطاء ماازددت یقیناً که مطلع انوار ملک و ملکوت و مظهر اسرار لاهوت و ناسوت بود افتاد که آن را نسق و ترتیبی باید و فکر بر آن مصروف داشته از آیت : اِن ّ عدةالشهور عنداﷲ اثناعشر شهراً فی کتاب اﷲ ... منها اربعة حرم ذلک الدین القیم (قرآن 36/9) اصول و قوانین آن استخراج فرمود و بعد از آن کُتّاب هر وقت چیزی زیاده میکردند تا بدین مرتبه رسید و از این تقریر وجه تخصیص او به اسم استیفاء روشن گردد. رجوع به نفایس الفنون فی عرایس العیون قسم اول در علوم اواخر مقاله ٔ اولی در علوم فن پانزدهم علم استیفاء شود.
- دارالاستیفاء ؛ دیوان محاسبات : عبدالغفار به دار استیفارود و بگوید مستوفیان را تا خط بر حاصل و باقی وی کشند. (تاریخ بیهقی ص 124).
- دیوان استیفاء؛ دارالاستیفاء :
صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را
اندر او اهلیت صاحبقرانی بود و هست .

سوزنی .


|| نزد بلغا آن است که شاعر در مدح و صفت هر چیزی ، بنهایت کوشد، چنانکه زیاده از آن نتواند کرد. و این عین بلاغت است و نظائراو نظائر بلاغت . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
ترجمه مقاله