ترجمه مقاله

اسحاق

لغت‌نامه دهخدا

اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد نهرجوری مکنی به ابویعقوب . نامش اسحاق است و پدرش محمد از اجلاء مشایخ و بزرگان علماست . علوم ظاهر و باطن و زهد و تقوی با هم جمع داشته و منسوب بجنید و عمروبن عثمان مکی است و بدان دو عارف کامل نسبت درست کند. صاحب تذکرة الاولیاء در شرح حال وی نگاشته : ابویعقوب اسحاق نهرجوری از کبار مشایخ بود، لطفی عجب داشت و به خدمت و ادب مخصوص بود و مقبول اصحاب و شوقی بنهایت داشت و مجاهده ٔ سخت و مراقبتی بکمال و کلماتی پسندیده . گفته اند که هیچ پیری از مشایخ ازاو نورانی تر نبود و صحبت جنید و عمروبن عثمان مکی دریافته و مجاور حرم بود - انتهی . و در بعض کتب که ترجمه ٔ این سلسله را مینگارد نگاشته اند که وی از تلامذه ٔ ابویعقوب موسی است که از اجلاء فضلا و عرفاء و شرح حالش در این کتاب مسطور است بوده . پس از تکمیل تحصیل بطریق عرفان قدم نهاده به ارشاد شیوخ و پیران این طبقه به سرمنزل حقیقت بار گشود و از بدایت امامی که بمقام طریقت منزل گزید مجاورت مکه ٔ معظمه را اختیار کرد و بیشتری از عرفا و اهل حال از توجه و نفس وی مقامات عالیه را ادراک کردند. نقل است که یکی از اهل طلب بنزد وی درآمد و گفت چندیست که در خود غم و اندوه می یابم . با فلان گفتم مرا روزه فرمود زایل نشد، کسی دیگر سفر گفت اثر نکرد. اکنون هرچه گوئی اطاعت کنم . گفت در آن ساعت که خلایق بخسبند روی نیاز بدرگاه بی نیازکن و این لفظ مکرر نمای که خداوندا در کار خود متحیرم مرا دست گیر. آن شخص همچنان کرد که او گفته بود آن هم و غم از دل وی بیرون رفت . نقل است که شخصی بنزدوی آمد و گفت مرا هیچگاه از نماز حلاوتی پدید نمی آیدو از این معنی زیاده دلتنگم . گفت چون در نماز حالتی پدید گردد که شخص را خیال منصرف از اعضا گردد آنکس از نماز حلاوت نیابد و بمنزل مقصود نخواهد رسید همچنانکه در مثل گفته اند اگر خر جونخورده را در پای عقبه جو دهی عقبه را قطع نتواند کرد. وفات آن عارف کامل موافق آنچه صاحب نفحات الانس نگاشته در سنه ٔ 330 هَ . ق . بوده است و از کلمات اوست که گفته : الدنیا بحر و الاَّخرة ساحل و المرکب التقوی و الناس علی سفر؛ یعنی دنیا مانند دریاست و کناره ٔ آن دریا آخرت است و کشتی آن تقویست و مردمان همه مسافر. حاصل آنکه مرد را در دنیا تقوی باید تا او را بساحل نجات رساند. و هم او گوید: اعرف الناس باﷲ اشدهم تحیراً فیه ؛ هر کسی را که شناسائی بذات پاک خداوند بیشتر است تحیر او در شناسائی و معرفت بکنه کمال وی بیشتر است ، یعنی عارف ترین کس بخدای آن بود که متحیر بود در خدای تعالی . من اخذ التوحید بالتقلید فهو عن الطریق بعید؛ آنکس که اخذ کرده است توحید را از روی تقلید پس آنکس از طریق مستقیم دور است و هم او گفته مقام معرفت را ادراک نکنی وبدان نرسی تا بترک علم و عمل و خلق نگوئی و هم او گفته اصل شناسائی است کم خوردن و کم گفتن و ترک شهوات و هم او گفته هر کرا سیری بطعام بود همیشه گرسنه بود و هر کرا توانگری بمال همواره درویش باشد. هرکه درحاجات خود قصد خلق کند پیوسته محروم بود و هرکه در کار خود یاری از غیر خدا خواهد مخذول گردد. و گفت پایدار ماند نعمتی که شکر آن گوئی و پاینده نباشد نعمتی را که کفران کنی ، مضمون این شعر است که گفته اند:
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند.
گفت چون بنده از خود فانی شد بحق باقی گشت لاجرم بهیچ نامش نخوانند مگر بعبد بفحوای فاوحی الی عبده ما اوحی . از او پرسیدند شادی چیست ؟ گفت : شادی بر سه قسم است : یکی شادی بطاعت ، دیگر شادی قرب و یاد نکردن خلق و آنکس که شاد است بخدای سه چیز در او باید موجود باشداول آنکه همواره در طاعت بود و دویم آنکه دور بود از دنیا سیم آنکه یاد نکند مگر خدای را. گفت فاضلترین عمل آن بود که بعلم پیوسته باشد. از او پرسیدند از حال عارف . گفت عارف به حق نرسد مگر دل بردارد از سه چیز: علم و عمل و خلوت یعنی با این هر سه از هر سه دل بردارد و نیز از او پرسیدند که عارف بهیچ چیز تأسف خورد جز به خدای ؟ گفت عارف خود هیچ نپسندد جز خدای تا بر وی تأسف خورد. از او پرسیدند از حقیقت توکل .گفت متوکل آنست که رنج مئونت را از خلق گرفته است نه کسی را شکایت کند از آنچه بدو رسد از کم و زیاده نه کسی را مذمت کند از نرسیدن عطا بدو. مضمون فقره دعای مکارم الاخلاق است در صحیفه ٔ سجادیه که میفرماید: فافتتن بحمد من اعطانی و ابتلی بذم من منعنی . و هم گفته حقیقت توکل ابراهیم (ع ) را بود که جبرئیل بدو گفت یا خلیل الرحمن هیچ حاجتی ترا هست ؟ گفت حاجت دارم اما نه بچون توئی ، از آن روی که محو ذات خداوندی بود وبجز او چیز دیگر نمیدید. و هم او گفته اهل توکل را در حقایق توکل اوقاتی است که اگر در آن اوقات بر آتش روند خبردار نگردند و اگر در آن حالت ایشان را در آتش اندازند هیچ مضرت به ایشان نرسد و اگر تیرهای ناوک بر ایشان زنند الم نیابند. ازو پرسیدند که طریق بخدای چیست ؟ گفت دور بودن از جُهّال و صحبت داشتن با علماء و ممارست در علم و عمل . ازو پرسیدند تصوف چیست و صوفی کیست ؟ گفت تلک امة قد خلت لها ما کسبت و لکم ماکسبتم و لاتسئلون عما کانوا یعملون ؛ آن جماعت قومی بودند که رفتند و درگذشتند، مر ایشان راست آنچه کسب کردند و مر شما راست آنچه کسب کرده اید و پرسیده نخواهید شد از آن چیزی که ایشان کرده باشند. ابراهیم بن فاتک که از اجلاء این سلسله است و شرح حالش در این کتاب مسطور خواهد گشت این دوشعر از او نقل کرده :
العلم لی منک خطالعذر عندک لی
حتی التقیت فلم تعذل و لم تلم
اقام علمک لی فاحتج عندک لی
مقام شاهد عدل غیرمتهم .
حاصل معنی آنکه علم تو بر حال من عذر مرا در نزد تو خواسته است واز آن روی چون ملاقات نمودم ترا بهیچوجه مرا به کردارهای من ملامت نکردی و علم تو بحال من در نزد تو شاهدعدل غیرمتهمی اقامه کرد و از جانب من احتجاج کرد. نهرجور بضم جیم و سکون واو و راء قریه ای است بین اهواز و میسان که در بین بصره و واسط واقع است . (نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 430 ببعد). و رجوع بالاعلام زرکلی ذیل نهرجوری شود.
ترجمه مقاله