ترجمه مقاله

اسحاق

لغت‌نامه دهخدا

اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم الجمال . ابن الجوزی در عنوان «ذکر المصطفین من عباد جبل اللکام » آرد:از معروفین اسحاق بن ابراهیم الجمال است . وی به جبل اللکام نزول کرد. عبداﷲبن محمد الزنجانی گوید به جبل اللکام داخل شدم و راه گم کردم . آنگاه بشیخی که پوستی را ازار کرده و پلاسی را بگردن افکنده بود، رسیدم . وی گفت : اﷲ اکبر جنی باشی یا انسی ؟ گفتم : انسی . گفت : آیا راه گم کرده ای ؟ گفتم : بلی . پس چند کلمه ٔ کوتاه بمن آموخت و عصای خویش بمن داد و گفت : این عصا بگیر. وی ترا رهبری کند و چون بمقصد رسی عصا را بیفکن . من کمی راه رفتم و بباب انطاکیه رسیدم . عصا بیفکندم و ندانستم چگونه بدانجا رسیدم . گروهی مرا دیدند گفتند: از کجا آئی ؟ گفتم از لکام راه گم کردم و بشیخی برخوردم مرا راهنمائی کرد و کلماتی آموخت و گفت که مدت سی سال من انسانی ندیده ام . آنان گفتند: آری دو برادر نیز در آن کوه طی طریق میکردند بدین شیخ مصادف شدند وی ایشان را دعا کرد و آنان توبه کردند و امروز درین نواحی صالح تر از آن دو نباشد و این شیخ اسحاق بن ابراهیم الجمال است . (صفةالصفوة چ 1 ج 4 صص 308 - 309).
ترجمه مقاله