ترجمه مقاله

اسحنفار

لغت‌نامه دهخدا

اسحنفار. [ اِ ح ِ ] (ع مص ) تیز رفتن : اسحنفر الرجل . || روان شدن . || راست و درست شدن ، چنانکه راه : اسحنفر الطریق . || بسیار باریدن باران : اسحنفر المطر. || فراخی یافتن ، چنانکه خطیب در سخن : اسحنفر الخطیب . || روان و بشتاب خواندن خطبه را. (منتهی الارب ). || بسیار عالم شدن . بسیار آموختن : فاخذ من ابی علی القالی و استکثر و استوسع و اسحنفر. (از رساله ٔ ابن حیان ، نسخه ٔ خطی ) (دزی ج 1 ص 673).
ترجمه مقاله