ترجمه مقاله

اسفهسالار

لغت‌نامه دهخدا

اسفهسالار. [ اِ ف َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سِفَهْسالار. سپهسالار. سپاه سالار. سردار : خالد بمدینه اندر آمد بر جمازه نشسته و قبائی کرباسین سیاه پوشیده و در زیر آن زره و شمشیری حمایل کرده و عمامه ٔ سرخ بر سر بسته و دو تیر بعمامه اندر زده چنانکه اسفهسالاران و مبارزان [ را ] بود در عرب . (ترجمه ٔطبری بلعمی ). از آن اسفهسالاران که ابوبکر فرستاده بود یکی حذیفةبن محصن که او را بعمان فرستاده بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). پس معاذ و مسلمانان را خبر آمد که قیس اسفهسالار اسود است . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). للیانوس را اسفهسالاری بود نام او یوسانوس . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 70). و آن اسفهسالار را که او را از حال جاسوس خبر داده بود هدیه فرستاد [ شاپور ]. (فارسنامه ٔابن البلخی ص 71). پسر علمدار که اسفهسالار سمرقند بود بتعصب منتصر برخاست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 231).
ترجمه مقاله