اسما
لغتنامه دهخدا
اسما. [ اَ ] (از ع ، اِ) مخفف اسماء عربی :
و گر گویی که در معنی نیند اضداد یکدیگر
تفاوت از چسان باشد میان صورت و اسما؟
ناموخت خدای ما مر آدم را
چون عور و برهنه گشت جز کاسما
بررس که چه بود نیک آن اسما
منگر بدروغ عامه وغوغا.
طویله ٔ سخنش سی ّویک جواهر داشت
نهادمش ببهای هزارویک اسما.
آدمی را او بخویش اسما نمود
دیگران را زآدم اسما می گشود.
آدمی کو علّم الاسما بگ است
با تک چون برق این سگ بی تگ است .
و گر گویی که در معنی نیند اضداد یکدیگر
تفاوت از چسان باشد میان صورت و اسما؟
ناصرخسرو.
ناموخت خدای ما مر آدم را
چون عور و برهنه گشت جز کاسما
بررس که چه بود نیک آن اسما
منگر بدروغ عامه وغوغا.
ناصرخسرو.
طویله ٔ سخنش سی ّویک جواهر داشت
نهادمش ببهای هزارویک اسما.
خاقانی .
آدمی را او بخویش اسما نمود
دیگران را زآدم اسما می گشود.
(مثنوی چ علاءالدوله ص 51 س 11).
آدمی کو علّم الاسما بگ است
با تک چون برق این سگ بی تگ است .
مولوی .