اسن
لغتنامه دهخدا
اسن . [ اُ س ُ ] (اِخ ) وادیی است بیمن . و گویند وادیی است در بلاد بنی العجلان . ابن مقبل راست :
زارتک دَهماء وَهْناً بعدما هجعت
عنها العیون ُ باعلی القاع من اُسُن .
نصر گوید: اسن وادیی است بیمن و گفته اند از زمین بنی عامر است متصل بیمن . و هم ابن مقبل راست :
قالت سلیمی غداةالقاع من اُسُن
لا خیر فی العیش بعدالشیب والکبر
لولا الحیاء و لولا الدین عبتکما
ببعض ما فیکما اِذ عبتما عوری .
زارتک دَهماء وَهْناً بعدما هجعت
عنها العیون ُ باعلی القاع من اُسُن .
نصر گوید: اسن وادیی است بیمن و گفته اند از زمین بنی عامر است متصل بیمن . و هم ابن مقبل راست :
قالت سلیمی غداةالقاع من اُسُن
لا خیر فی العیش بعدالشیب والکبر
لولا الحیاء و لولا الدین عبتکما
ببعض ما فیکما اِذ عبتما عوری .
(معجم البلدان ).