ترجمه مقاله

اسوار

لغت‌نامه دهخدا

اسوار. [ اَس ْ ] (ص ، اِ) (در پهلوی : اسوار ، اوستایی : اسبارای ، بمعنی برنده ٔ اسب ) سوار. فارس . مقابل پیاده . (انجمن آرا). || نامی بوده که ایرانیان به مرد دلیر و یل مشهور میداده اند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ).
- اسواران (جمع فارسی ) و اساورة (جمع عربی ) ؛ دهقانان و شهزادگان و مرزبانان . رجوع به اسواران و اساورة شود.
|| بزبان گیلان جمعی باشند ازلشکریان که اقل مرتبه تبری و چماقی همراه دارند که بدان حرب کنند و بر کلاه خود یکدیگر زنند و آن نوع حرب را اسواری گویند. (برهان ) (جهانگیری ).
ترجمه مقاله