ترجمه مقاله

اسکاف

لغت‌نامه دهخدا

اسکاف . [ اِ ] (اِخ )(ابوحنیفه ٔ...) از شعرای مرو بود و در عهد دولت سنجری والی ولایت سخن پروری شد. اگرچه کفشگر بود اما طبعی لطیف داشت و ابیات و اشعار او بسیار است . میگوید:
از بس که شب و روز کشم بیدادت
چون موم شدم زان دل چون پولادت
ای ازدر آنکه دل نیارد یادت
چندانکه مرا غم است شادی بادت .
هم او راست : رباعی
نه گفته بدی غم تو خواهم خوردن
غمهای ترا بطبع بنهم گردن
من خود بمیان عهد گفتم آن روز
بر گفت تو اعتماد نتوان کردن .
و له :
گر کرد خلاف و نامد امشب یارم
من نیز شراب دیدگان پیش آرم
با نومیدی غم کهن بگسارم
خود فردا را دو صد غم نو دارم .
و این قطعه هم او گفته است ، شعر:
گرچه او راست کسوت زیبا
ورچه ما راست خرقه ٔ رسوا
ما چو مغزیم در میانه ٔ جوز
او چو خسته ست در دل خرما.
و له :
بخور ای سیدی بشادی وناز
هر کجا نعمتی بچنگ آری
دهردر بردنش شتاب کند
گر تو در خوردنش درنگ آری .

(لباب الالباب ج 2 صص 175 - 176).


اما ابوحنیفه ٔ اسکافی مشهور، غزنوی است و معاصر مسعود غزنوی . رجوع به ابوحنیفه ٔ اسکافی غزنوی شود.
ترجمه مقاله