اسگالش
لغتنامه دهخدا
اسگالش . [ اِ ل ِ ] (اِمص ) اسم اسگالیدن . سگالش . اندیشه . تفکر. فکر. خیال . (برهان ) :
او نمی خندد ز ذوق مالشت
او همی خندد بر آن اسگالشت .
|| اندیشه مند را نیز گفته اند که صاحب فکر و خیال باشد. (برهان ). و ظاهراً این معنی بر اساسی نیست .
او نمی خندد ز ذوق مالشت
او همی خندد بر آن اسگالشت .
مولوی .
|| اندیشه مند را نیز گفته اند که صاحب فکر و خیال باشد. (برهان ). و ظاهراً این معنی بر اساسی نیست .