ترجمه مقاله

اشارت کنان

لغت‌نامه دهخدا

اشارت کنان . [ اِ رَک ُ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال اشاره کردن :
طلسمی بفرمود پرداختن
اشارت کنان دستش افراختن .

نظامی .


یکی سرگران و آن دگر نیم مست
اشارت کنان این و آن را بدست .

سعدی (بوستان ).


ترجمه مقاله