ترجمه مقاله

اشراس

لغت‌نامه دهخدا

اشراس . [ اَ / اِ ] (اِ) برواق . بوته ٔ سریش . این کلمه بصورتهای : اسراس ، رسراس ، سیراس ، ارشاس ، اشراسن و اشواس در کتب مختلف آمده است . (از دزی ج 1 ص 25). و رجوع به اشتراش شود. ابن البیطار گوید: و آن غیر ریشه ٔ خنثی باشد. برخی آنرا معرب سریش دانسته اند. و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 48 شود. نباتی است که در سبزی و تازگی بپزند و با ماست بخورند و چون خشک شود، آردکنند و کفشگران و صحافان چیزها بدان چسبانند. (برهان ). مشهور غری و سریشم . کذا فی بعض لغات الطب . (مؤید الفضلا). سریش را گویند و آن نباتی است که در سبزی و تازگی پزند و با ماست بخورند و بعد از رسیدگی خشک کنند و آرد سازند و کفش گران و صحافان چیزها را بدان چسبانند. (هفت قلزم ). اصل آن خنثی است و قول صاحب جامع آن است که نه اصل آن خنثی است و سهو کرده است و قول صاحب منهاج و صاحب تقویم در این معتبر است . بپارسی سرش گویند، طبیعت آن گرم و خشک در دویم و چون سوزانند گرم بود در دویم و خشک بود در سیم . سودمند بود جهت داءالثعلب چون طلا کنند و چون خرد کرده بیاشامند، بول و حیض براند، لیکن مرخی معده بود و مصلح وی گلقند بود و بر فتق طلا کردن و بر ورمهای بلغمی نافع آید و بگدازاند و مقدار شربتی از وی پنج درم بود. (اختیارات بدیعی ). و حکیم مؤمن آرد: بفارسی سریش نامند و آن بیخست غیر بیخ خنثی ، چه ساق خنثی کوتاه و کوچک و گلش سفید است و سریش را ساق بلندتر و عریض تر و برگ قوی تر و گلش سفید مایل بسرخی و ثمرش مستدیر و تندطعم میباشد و باعفوصت است . در اول گرم و خشک و محرق او در دوم گرم و در سیم خشک و ضماد او جهت جبر کسر و فتق و دمل و قروح خبیثه و ورم خصیه و کوفتگی عضل و عصب و با سرکه و روغن کنجد جهت جرب و حکه و تلیین صلابات و با آرد جو جهت سعفه و آشامیدن او جهت درد پهلو و سرفه و یرقان و صفراء سوخته و سجح و خشونت حلق و محرق او مدر بول و حیض و محلل ورم بلغمی و با سرکه دافع داءالثعلب و بهق سفید و تخمش جالق و قاطع اخلاط غلیظ و گرم تر از اصل آن و جهت نفث الدم و با ماءالعسل جهت تنقیه ٔ جگر نافع و مورث سدد و مصلحش سکنجبین و مرخی معده و مصلحش گلقند و قدر شربتش تا پنج درهم و از محرق او تا یک مثقال و از تخمش دو درهم ، مبدلش در اکثرافعال غری السمک است و گویند مغاث و یا کرسنه است .
ترجمه مقاله