ترجمه مقاله

اشمعلال

لغت‌نامه دهخدا

اشمعلال . [ اِ م ِ ] (ع مص ) مطلع شدن بر چیزی و برآمدن بر آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || اشمعلال قوم ؛ از هم جدا شدن و پراکنده گردیدن آنان . (از المنجد). || اشمعلال قوم در طلب ؛ شتافتن در طلب چیزی و متفرق شدن آنان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتافتن . (زوزنی ). || اشمعلال ابل ؛ شادمان رفتن و متفرق شدن شتران . (منتهی الارب ). بشادی و جنبش پراکنده شدن شتران . (از المنجد). || اشمعلال غارة؛ پراکنده شدن آن . (از المنجد). و در منتهی الارب چنین است : اشمعلت الغارةُ علی العدو؛از هر طرف پریشان و متفرق شد غارت بر دشمن . || اشمعلال حرب ؛ برانگیخته شدن آن . (از المنجد).
ترجمه مقاله