ترجمه مقاله

اصبع

لغت‌نامه دهخدا

اصبع. [ اِ ب َ ](اِخ ) (بنی ...) نام قومی است که تابعیت قرامطه پذیرفته بودند. (از قاموس الاعلام ترکی ). || (اِخ ) ذات الاصبع رضمیه ؛ بنای سنگی ایست متعلق به ابوبکربن کلاب . (از اصمعی ). و بقولی متعلق به غطفان است . (از معجم البلدان ). و رجوع به ذات الاصبع شود. و صاحب منتهی الارب آرد: رضیمه است .
- ذوالاصبع ؛ لقب حرثان بن محرث عدوانی حکیم شاعر خطیب معمر،بدان جهت که گزید مار انگشت نر او را پس برید آنرا پس ملقب به این لقب گردید.
- || لقب حِبّان بن عبداﷲ تغلبی شاعر.
- || لقب شاعری دیگر از مداحان ولیدبن یزید. (منتهی الارب ). و رجوع به ذوالاصبع شود.
|| ابن ابی الاصبع؛ متأخر است ، کتب عنه الحافظ الدمیاطی . (منتهی الارب ). و رجوع به ابن ابی الاصبع شود.
ترجمه مقاله