ترجمه مقاله

اصحم

لغت‌نامه دهخدا

اصحم . [ اَ ح َ ] (اِخ ) اصحم نجاشی . اصحمة النجاشی . اصحم بن ابجر. اصحم ابجر. اصحمةبن بحر نجاشی . پادشاه حبشه بود که حضرت رسول (ص ) در سال پنجم بعثت نامه ای به وی نوشت و او اسلام آورد. حمداﷲ مستوفی در ضمن وقایع سال پنجم آرد: عمرو امیة ضمیری به اصحم نجاشی ملک حبشه فرستاد مسلمان شد و پاسخ نامه نیکو نوشت و تحفه ها فرستاد. (تاریخ گزیده ص 147).
و صاحب مجمل التواریخ و القصص زیر عنوان حدیث ملک حبشه ، آرد: وی به پیغامبر (ع ) ایمان آورد و جعفربن ابیطالب را که آنجا مانده بود و پیغامبر فرموده بود بازفرستادش با یاران دیگر و ایشان را و رسول را چیزها داد و پیغامبر را هدیه ها فرستادش با پسر خویش و پاسخ نوشت : الی رسول اﷲ محمد من النجاشی اصحم بن ابجر و اسلام اندر نامه پیدا کرد، و فرستادن پسر، و گفت اگر فرمایی من نیز بخدمت آیم و لیکن با مردم حبشه بس نیامدم که بسیار بودند و ایشان را در کشتیها بفرستاد و کشتی پسر نجاشی خشکی (؟) شد در دریا، و مسلمانان با جعفر سوی پیغامبر آمدند و پیغامبر به اسلام نجاشی عظیم خرم شد. (از مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 253).
وبلعمی آرد: و کافران چیره شدند و مؤمنان شکیبایی نتوانستند کردن ، پس سوی پیغمبر (ص ) آمدند و گفتند ما را با این مردمان بیش از این طاقت نیست و با این رنج و دشواری و مذلت و عذاب بیش از این صبر نتوانیم کردن و میترسیم که از دست و زبان ما چیزی آید که بدان از فرمان خدای دست بازداشته باشیم و به خدای عاصی شویم . ما را دستوری ده تا از مکه بیرون شویم و به شهری دیگر رویم تا آنگاه که ترا از خدای تعالی دستوری کارزار آید. پیغمبر (ص ) ایشان را دستوری داد تا از مکه بیرون شوند و گفت به زمین حبشه روید به پادشاهی نجاشی که مردمان حبشه بر دین ترسایی اند و ترسایان خداوندان کتابند به مسلمانی نزدیکترند و این نجاشی پادشاهیست که هرگز بر هیچ کس ستم نکند. و نام آن کسان که به حبشه رفتند اندر کتاب مغازی پدید است و محمدبن جریر اندر این کتاب گوید هفتادودو تن بودند که به حبشه رفتند و به اخبار دیگر و کتب مغازی اندر ایدونست که صدوبیست تن بودند از مهتران و کهتران و گروهی زنان با خویشتن ببردند، از آن کسان که زنان ببردند از کهتران و مهتران بعضی را نام یاد کرده اند یکی عثمان بن عفان و یکی جعفربن ابی طالب و حمزةبن عبدالمطلب و عبدالرحمن بن عوف و زبیربن عوام و عماربن یاسر رضوان اﷲ علیهم اجمعین . و از مکه به حبشه به دریا باید رفتن ، از مکه به جده شوند و به دریا نشینند، پس ایشان سوی حبشه شدند و مکیان آگاه شدند و از پس ایشان رفتند و ایشان را درنیافتند، پس ایشان روی به حبشه نهادند و عدد زنان ایشان گویند پانزده تن بودند و گروهی گویند چهارزن بودند... و آن کسان که در زمین حبشه بودند همه در ایمنی بودند و چون قریش حال ایمنی ایشان بشنیدند وآگاه شدند تدبیر کردند که به حبشه روند پیش نجاشی وازو درخواهند تا آن مردمان را بدیشان فرستند تا ایشان را بکشند، پس هدیه ها گرد کردند ازبهر نجاشی و دو رسول بیرون کردند یکی عمرو عاص بود و دیگر عبداﷲبن ربیعه و نجاشی و سرهنگان را جداجدا هدیه فرستادند و هر دو سخن گوی و چرب زبان بودند، پس ایشان برفتند و پیش نجاشی شدند و هدیه ها ببردند و از نجاشی درخواستند که مسلمانان را بدست ایشان دهد تا باز به مکه برند و همه را بکشند، نجاشی سخن ایشان نشنید و آن هدیه ها نپذیرفت . رسولان نومید بازگشتند و میان نجاشی و مسلمانان مناظره رفت بسیار اندر باب مسلمانی و اندر باب ترسایی سخنانی سخت لطیف و نیکو و اندر کتب مغازی روایت کرده اند و محمدبن جریر آنرا نگفته است . پس چون نجاشی هدیه ها رد کرد و نپذیرفت گفت مرا به هدیه ٔ شما احتیاجی نیست که شما پیغمبر خدای را دروغ زن میدارید و بدو نمیگروید، چون نجاشی هدیه ها بازداد و سرهنگان نیز،عمرو عاص و عبداﷲبن ربیعه نومید بازگشتند و نجاشی پنهان به مصطفی (ص ) بگروید و ایمان آورد، پس خواست که دین خویش را آشکارا کند، مردمان حبشه را گرد کرد و مهتران و سرهنگان و سپاه را و ایشان را گفت مرا بدل اندر ایدون می آید که این آن محمد است که صفت او در انجیل خدای گفته است ، چه بود اگر ما بدو بگرویم و او را بشهر خویش آوریم پیش از آن که این دین وی بر همه روی زمین غلبه گیرد. مردمان حبشه بیکبار بانگ برداشتند که ما این نپسندیم و از ملت ترسایی دست بازنداریم ،هرکه دست بازدارد ما او را نپسندیم و ازو بیزار شویم . نجاشی ترسید که پادشاهی ازو بشود، آن مردمان را گفت من شما را همی آزمودم خواستم بدانم که در سر چه دارید، ایشان همه بیارامیدند و نجاشی آن همه مسلمانان را نیکو همی داشت و خود پنهان مسلمان شده بود، پس بنزدیک پیغمبر (ص ) کس فرستاد و او را از مسلمانی خود بدید کرد، پیغمبر (ع ) مسلمانی او را بپذیرفت و او را به پنهان داشتن دین معذور داشت و چون هجرت به مدینه کرد از پس پنج سال نجاشی بمرد به حبشه و جبرئیل پیغمبر (ص ) را آگاه کرد و پرده ٔ حجاب برگرفت تا از مدینه حبشه را بدید و بفرمود که بر وی نماز کن ، پس پیغمبر(ص ) با مسلمانان به مصلی رفت و بر نجاشی نماز کردندو آن حضرت نجاشی را میدید بر تخت مرده بنهاده . (از ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 248).
و مقریزی آرد: چون رنج و آزار شدت یافت خداوند به مسلمانان اجازه داد که به حبشه هجرت کنند و نخستین کسی که در نهان بقصد حبشه از مکه بیرون رفت عثمان بن عفان بودو وی همسر خویش رقیه دختر پیامبر (ص ) را نیز با خودبرد، آنگاه مردم از وی پیروی کردند و یازده مرد و چهار زن در خفا از مکه بیرون شدند تا به شُعَیْبة رسیدند و این گروه برخی پیاده و برخی سواره بودند. اتفاقاً در همان ساعتی که به شعیبة رسیدند دو کشتی بازرگانی به حبشه میرفت و آنان را با نیم دینار بسرزمین مزبور بردند. پس از بیرون رفتن آن گروه از مکه قوم قریش آنان را دنبال کردند وتا ساحل دریا آنجا که بر کشتی سوار شده بودند بیامدند اما به هیچیک از آنان دست نیافتند و ابوبکربن ابی شیبه در تصنیف خویش آورده است که : برحسب روایت قبیصةبن ذؤیب نخستین کسی که با همسر خود به حبشه مهاجرت کرد ابوسلمه پسرعم رسول (ص ) بود، و بقولی نخستین کس ابوطالب عمروبن عبدشمس بن عبدودبن نصربن مالک بود و این امر در رجب سال پنجم مبعث روی داد که سال دوم از اظهار دعوت بشمار میرفت . باری مهاجران شعبان و رمضان در حبشه بماندند و آنگاه خبر یافتند که قوم قریش به اسلام گرویده اند، از اینرو گروهی بازگشتند و گروهی بجای ماندند. و چون گروه بازگشته در شوال سال پنجم نبوت به مکه رسیدند، دریافتند که اسلام آوردن اهل مکه خبر باطلی بوده است ، از اینرو هر یک از آنان یا مورد ستم واقع شدند و یا در نهان بسر میبردند و بنابرین مسلمانانی که در مکه اقامت داشتند در رنج و بلا بودند وبدین سبب جعفربن ابی طالب (رض ) با گروهی از مکه بیرون رفتند و باز بسوی حبشه رهسپار شدند، چنانکه شماره ٔآنان با گروه مهاجر نخستین به 32 تن بالغ شد و این جماعت را اصحمه ٔ نجاشی پادشاه حبشه پناه داد و ایشان را اکرام کرد و چون قوم قریش از این امر آگاه شدند تنی چند را برای بازگردانیدن آنان به حبشه گسیل داشتند و هدایا و ارمغانهایی نیز با آنان برای نجاشی فرستادند تا مگر در بازگرداندن ایشان همراهی کند، و فرستادگان عبارت بودند از: عبداﷲبن ابی ربیعه ، عمروبن المغیرةبن عبداﷲبن عمربن مخزوم ، و عمروبن عاص . اما اصحمه درخواست آنان را نپذیرفت ، آنگاه از سرداران وی همین امر را درخواستند و آنان نیز امتناع ورزیدند، پس فرستادگان مکه نزد اصحمة بسعایت پرداختند و گفتند: این گروه مهاجران درباره ٔ عیسی (ع ) به گفتار بزرگی قائلند و میگویند وی بنده ای بوده است . اصحمه مسلمانان مهاجر و رئیس آنان جعفر را نزد خویش خواند و گفت : درباره ٔ عیسی چه میگویید؟ جعفر سوره ٔ کهیعص را تلاوت کرد و چون خواندن آنرا بپایان رسانید اصحمه چوبی از زمین برداشت و گفت : همچنان که این چوب چیزی بر انجیل نیفزوده است اینان نیز چیزی بر آن نیفزودند. سپس گفت :بروید! شما در سرزمین من ایمنید، هرکه به شما بد گوید باید جریمه بپردازد. و آنگاه به عمرو و عبداﷲ گفت : اگر دو کوه از زر بمن ببخشید این گروه را به شما تسلیم نخواهم کرد و سپس فرمان داد هدایای آنان را به خود ایشان رد کنند و سرانجام دو فرستاده ٔ مزبور در نهایت نومیدی بازگشتند، محمدبن اسحاق ازجمله ٔ مهاجران به حبشه ابوموسی اشعری را نیز یاد کرده است لیکن واقدی و دیگران آنرا رد کرده اند و علت آن نیز واضح است ، چه همچنانکه در صحیح و دیگر کتب آمده است ابوموسی از مکه به حبشه مهاجرت نکرد بلکه وی از یمن برای دیدار جعفر به حبشه رفت و برخی روایت کرده اند که قریش عمروبن عاص و عبداﷲبن ابی ربیعه را پس از وقعه ٔ بدر به حبشه گسیل داشتند و چون پیامبر (ص ) این امر را شنید، عمروبن امیه ٔ ضمیری را بخواند و نامه ای که به نجاشی نوشته بود به وی سپرد و او را به حبشه فرستاد. (ازامتاع الاسماع ص 20). و رجوع به ص 22 همان کتاب شود.
ترجمه مقاله