ترجمه مقاله

اصطکاک

لغت‌نامه دهخدا

اصطکاک . [ اِ طِ ] (ع مص ) زانو بر زانو زدن از سستی و ناتوانی در رفتن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصطکاک دو زانو و دو عُرْقوب کسی ؛ مضطرب شدن آنها و خوردن یکی از آنها بر دیگری هنگام راه رفتن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || همدیگر مقاتله کردن ، یقال : اصطکّوا بالسیوف ؛ ای تضاربوا بها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصطکاک قوم به شمشیرها؛ به یکدیگر زدن آنان شمشیرها را. (از اقرب الموارد). || بهم واکوفته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بهم واکوفتن . (زوزنی ) (منتخب ) (آنندراج ) (غیاث ).بهم زدن و کوفتن دو چیز. بهم خوردن . بهم ساییدن . || آواز بر یکدیگر کوفتن دو چیز سخت . (از کنز) (از لطایف ) (آنندراج ) (غیاث ). آوازی که از کوفتن دو چیز سخت بهم پیدا شود. (فرهنگ نظام ) :
مرا از طبع سنگین آنچه زاید
صدای اصطکاک آن سفالست .

انوری .


و از اصطکاک اجرام ثقیل دست آس در فضای خانه صورت رعدظاهر میگشت . (سندبادنامه ص 96). مسامع هوا از اصطکاک مقارعات پرمشغله گردانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 65).
تا کف دریا نیاید سوی خاک
کاصل او آمد بود از اصطکاک .

مولوی (مثنوی ).


|| گیراندن . (لغت خطی ). || مالش . (لغات فرهنگستان ).
ترجمه مقاله