ترجمه مقاله

اصفیاء

لغت‌نامه دهخدا

اصفیاء. [ اَ] (ع ص ، اِ) ج ِ صَفی ّ. (اقرب الموارد) (غیاث ) (آنندراج ). برگزیدگان . (از منتخب ) (غیاث ) (آنندراج ). دوستان گزیده . دوستان خالص . خالصان . اولیاء :
مهین عالم آنرا نهد فیلسوف
که منزلگه انبیا واصفیاست .

ناصرخسرو.


چهار یارش تا تاج اصفیا نشدند
نداشت ساعد دین یاره داشتن یارا.

خاقانی .


با سایه ٔ رکاب محمد عنان درآر
تا طرقوازنان تو گردند اصفیا.

خاقانی .


در پیش او که غاشیه کش بود جبرئیل
هم انبیا پیاده دویده هم اصفیا.

عطار.


|| (اِخ ) نامی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام به یکی از چهار طبقه شیعه ٔ خویش داد. (از ابن الندیم ). رجوع به شیعه شود.
ترجمه مقاله