ترجمه مقاله

اصهب

لغت‌نامه دهخدا

اصهب . [ اَ هََ ] (ع ص ) موی که به سپیدی آن سرخی آمیخته باشد. (منتهی الارب ). شَعر اصهب ؛ موی میگون . (مهذب الاسماء). میگون . (دستوراللغة). موی سرخ به سپیدی آمیخته . (ناظم الاطباء). آنچه سپیدی موی آن بسرخی زند. مؤنث : صَهْباء. ج ، صُهْب . (از اقرب الموارد). شقرة که بسرخی زند. شقرت مایل بسرخی . موی بور. || هر چیز سرخ رنگ که به سپیدی زند. (از صراح ) (غیاث ). || شتری که سخت سپید نباشد. (از اقرب الموارد). از رنگهای شتر است چنانکه اگر سرخ باشد و شقرت بر آن غلبه داشته باشد آنرا اصهب گویند و مؤنث آن صَهْباء باشد. (از صبح الاعشی ج 2 ص 33). اشتر سرخ با سفیدی آمیخته . ج ، صُهب . (مهذب الاسماء). شتر سرخ سپیدی آمیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شتری که سپیدی آن بسرخی درآمیزد چنانکه بالای پشم سرخ و درون آن سپید باشد. (از اقرب الموارد). و گویند: مشک اصهب و عنبر اشهب . (از اقرب الموارد). || روز سرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || اصهب السبال ؛ دشمن : هم صُهْب السبال و سودالاکباد. (از اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد). || (اِخ ) چشمه ای است به بحرین و ذوالرمة آنرا بر اصهبیات جمع کرده است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عین الاصهب ؛ چشمه ای است میان بصره و بحرین . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله