ترجمه مقاله

اضمار

لغت‌نامه دهخدا

اضمار. [ اِ ] (ع مص ) دردل نهان داشتن چیزی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اضمار ضمیر در نفس خود؛ نهان داشتن آن را. (از اقرب الموارد). مأخوذ از تازی در فارسی ، پنهان کردگی . (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). در دل گرفتن . نهادن به دل . در دل نهان داشتن . اضمار چیزی ؛ نهان داشتن آن را. (از معجم متن اللغة). || اضمار زمین مرد را؛ غایب کردن یا از دیده نهان ساختن وی را بسفر یا بمرگ . (از اقرب الموارد)(از معجم متن اللغة). پوشیدن مرد را بسفر یا بموت . (از منتهی الارب ). پوشیدن مرد را زمین بسفر و یا بمرگ ، یقال : اضمرت الارض ُ الرجل . (از ناظم الاطباء). || اضمار فرس را؛ لاغرکردن اسب را. (از اقرب الموارد). اندک علف دادن اسب را بعد فربهی و لاغر کردن آن را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). باریک میان کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || اضمار شی ٔ؛ استقصای آن . اضمار خبر؛ به نهایت رسیدن آن . استقصای آن . || اضمار چیزی درنفس خود؛ عزم کردن بر آن . (از اقرب الموارد). || ضمیر آوردن برای اسمی در کلام . (غیاث ) (آنندراج ). از جمله معانی اضمار در نزد اهل عربیت آوردن ضمیر است ، و ضمیر را مضمر نیز خوانند و آن اسمی است که از متکلم یا مخاطب یا غایب کنایه آورده شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به ضمیر و مضمر شود. || فروگذاشتن چیزی به ابقای اثر آن . اسقاط چیزی نه در معنی . (از تعریفات جرجانی ). از جمله ٔ انواع اضمار حذف است . مولوی عبدالحکیم در حاشیه ٔ شرح مواقف در آخر موقف نخست آرد: اضمار بر اطلاق اعم است از مجاز بنقصان ، زیرا در مجاز بنقصان تغییر کردن اعراب بسبب حذف معتبر است در صورتی که در اضمار چنین نیست مانند: اضرب بعصاک الحجر فانفجرت ؛ ای فضرب - انتهی . و مانند این در قرآن بسیاراست ، و میان اضمار و حذف فرق گذاشته اند و گویند: مضمر چیزی است که از آن اثری در سخن باشد چون : والقمر قدرناه . و محذوف آن است که اثری از آن در سخن نباشد، مانند: و اسئل القریة ؛ ای اهلها... و در مکمل آمده است که حذف چیزی است که ذکر آن در لفظ و نیت فروگذاشته شود بسبب استقلال سخن بدون آن ، مانند: اعطیت زیداً که به مفعول اول اکتفا میشود و مفعول دوم حذف می گردد. و اضمار چیزی است که در لفظ فروگذاشته می شود ولی در نیت و تقدیر بدان اراده می شود، چون : و اسئل القریة؛ یعنی اهل قریه که «اهل » در لفظ فروگذاشته شده در حالی که بدان اراده می شود زیرا پرسش از قریه محال است - انتهی . (از کشاف اصطلاحات الفنون ) :
چند از این الفاظ و اضمار و مجاز
سوز خواهم سوز با آن سوز ساز.

مولوی .


|| اضمار شاعر؛ آوردن اضمار در شعرش . (از اقرب الموارد). (اصطلاح عروض ) به نهایت رسیدن و ساکن گردانیدن تای مُتَفاعلن را در بحر کامل . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ساکن کردن حرف دوم است چون اسکان تاء مُتَفاعلن ، تا متْفاعلن باقی بماند و آنگاه به مستفعلن نقل شود و آن را مضمر خوانند. (از تعریفات جرجانی ). و رجوع به مضمرشود. اسکان یکی از دو حرف متحرک از جزئی است چنانکه در عنوان شرف است و اصطلاح عروضیان بر این قاعده مبتنی است و در برخی از رسایل عروض عربی آمده است که اضمار و وقص تنها در متفاعلن باشد - انتهی . و رکنی را که در آن اضمار روی دهد مُضْمَر خوانند همچون اسکان تاء مُتَفاعلن که متْفاعلن بجای ماند و سپس به مستفعلن نقل شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- اسرار واجب الاضمار ؛ رازهایی که پنهان داشتن آنها سزاوار است و نشاید آنها را آشکار کردن . (ناظم الاطباء).
- اضمار بر شریطه ٔ تفسیر ؛ در نزد نحویان ، عبارت از حذف عامل اسم بشرط تفسیر آن عامل به مابعد آن است و آن اسم را مضمر بر شریطه ٔ تفسیر نامند یا مضمری که عامل آن بر شریطه ٔ تفسیر است . و این اسم گاه مرفوع به فعل مضمری است که اسم ظاهر آن را تفسیر کند چون : هل زید خرج ، که رفع زید به فعل مضمری است که فعل ظاهر آن را تفسیر کند، یعنی : هل خرج زید خرج و رفع آن به ابتدا (مبتدابودن ) نیست زیرا «هل » اقتضا می کند که پس از آن فعل باشد، و جز بندرت اسم پس از آن نیاید. کلمه های : لو واِن و اذا و هلا و الا و مانند اینها نیز در حکم «هل »باشد، چه در آنها نیز چنین اقتضا می کند که فعل پس از آنها بیاید. و اسم مزبور گاه منصوب است چون : عبداﷲضربته ، که عبداﷲ منصوب به اضمار فعلی است که فعل ظاهر آن را تفسیر کند بدین سان : ضربت عبداﷲ ضربته (در الضوء چنین است ). (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- اضمار قبل از ذکر ؛ در پنج موضع رواست :1 - در ضمیر شأن چون : هو زید قائم . 2 - در ضمیر رُب َّ مانند: رُبَّه رجلاً. 3- در ضمیر نِعْم َ چون : نِعْم َ رجلاً زیدٌ. 4 - در تنازع دو فعل مانند: ضربنی و اکرمنی زید. 5 - در بدل مُظْهِر از مضمر مانند: ضربته زیداً. (از تعریفات جرجانی ).
- اضمار کردن ؛ پنهان کردن . (ناظم الاطباء). مضمر کردن . نهفتن .
- || پنداشتن . ظن کردن . گمان کردن . (یادداشت مؤلف ).
- اضمار ما فی الضمیر ؛ نهان کردن آنچه در دل بود. (ناظم الاطباء).
- اضمار محرف ؛ در تداول منطق بر مغالطاتی اطلاق شود که مقبول باشند برحسب ظن . خواجه نصیر آرد: و بباید دانست که مغالطات چون مقبول بود، بحسب ظن واقع باشد در این صناعت و مغالطه نبود، و آنرا اضمار محرف خوانند. مثلاً از اشتراک اسم در مدح سگ گویند: نمی بینی که کلب بر آسمان روشنترین ستاره است ، و از ترکیب و تفصیل گویند: فلان خوب هجا میشناسد پس نامه برتواند خواند. و از اخذ ما بالعرض گویند: همیشه باید که با مردم درمی چند بود استظهار را، که یزدجرد را چون دو درم نداشت بکشتند. و از لواحق گویند: فلان زینت بکار میدارد، پس قصد فجور دارد. و از اخذما لیس بعلة گویند: فلان مبارک قدم است که نارسیده فلان کار برآمد و همچنین بضد. (اساس الاقتباس ص 572).
ترجمه مقاله