ترجمه مقاله

اطراد

لغت‌نامه دهخدا

اطراد. [ اِ] (ع مص ) دور کردن فرمودن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مطرود کردن کسی را. (از اقرب الموارد). راندن . (غیاث از صراح و منتخب ). براندن چیزی فرمودن .(مؤید الفضلا). راندن فرمودن . براندن کسی فرمودن . (تاج المصادر بیهقی ): و گفت : سلطانی بزرگ است که بظاهر شهر نزول کرده ست و اتابک را قوت ازعاج و اطراد او نه . (جهانگشای جوینی ). || اطراد سلطان کسی را؛ فرمان دادن براندن یا بیرون کردن وی از شهر. (از اقرب الموارد). از شهر بدر و نفی کردن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). نفی بلد کردن . تبعید کردن . || فراهم آوردن شتران را از اطراف و نواحی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اطردت الابل ؛ اذا امرت بطردها، و قال ابن السکیت : اطردته ؛ اذاصیرته طریداً و طردته ؛ اذا نفیته عنک و قلت له اذهب عنا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گروکردن با کسی در مسابقه و جز آن ، و منه : لا بأس بالسباق ما لم تُطْرِدْه و یطردک . و هو ان تقول : ان سبقتنی فلک عَلَی َّ کذا و ان سبقتک فلی علیک کذا. (منتهی الارب ). گفتن سبقت گیرنده به رفیقش : ان سبقتنی فلک علی ّکذا و ان سبقتک فلی علیک کذا. (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله