ترجمه مقاله

اطروش

لغت‌نامه دهخدا

اطروش . [ اُ] (اِخ ) ( - 304 هَ . ق ./ 845 - 917 م .) حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمربن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب حسینی ، هاشمی (ابومحمد الناصر الکبیر الاطروش ). سومین ملک دولت عربی در طبرستان بود و در تفسیر و کلام و فقه و حدیث و ادب و تاریخ و لغت و شعر دست داشت . در ماه شعبان درگذشت . او راست تصانیف بسیاری که از آنجمله است : تفسیر در دو مجلد. کتابی در امامت . کتاب طلاق . کتاب سیر. کتاب بساط در علم کلام . (از معجم المؤلفین ج 3 ص 252). و زرکلی در ذیل عنوان الناصر العلوی درباره ٔ تاریخ تولد و وفات وی آرد: در 225 هَ . ق . / 840 م . به جهان آمد و در 304 هَ . ق . / 917 م . درگذشت . وی شیخ و عالم طالبیان بود. شیعیان زیدی و امامی در صفت امامت وی همرای بودند و دوستدار وی بشمار میرفتند. پس از کشته شدن محمدبن زید سلف خویش به امارت رسید (287 هَ . ق .) و چون طبرستان از زیر تسلط وی بیرون شده بود نتوانست در آنجا اقامت گزیند از اینرو ببلاد دیلم رفت و در آنجا سیزده سال اقامت کرد. مردم آن ناحیه مجوس بودند و گروه بسیاری از آنان به اسلام گرویدند و اطروش در آن بلاد مساجدی بنیان نهاد و مذهب زیدی را در میان آنان انتشار داد، آنگاه لشکری از مردم آن سامان فراهم آورد و آنرا به طبرستان کشید و بسال 301 هَ . ق . بر آنجا استیلا یافت و به الناصر ملقب شد. وی را از اینرو اطروش می خوانند که بسبب اصابت شمشیری در نبردگاه بدو، کر شد. شاعری توانا بود و در فقه و دین علامه بشمار میرفت . سرانجام در طبرستان درگذشت . طبری گوید: مردم جهان کسی را همتای اطروش در دادگری و حسن سیرت و بپا داشتن حق ندیده اند. وی در تفسیر خود به هزار بیت از هزارقصیده استناد کرده است . و مؤلف الدر الفاخر آورده است : قریب دوهزار تن از مردم دیلم و گیل و جز آنان بر دست وی به اسلام گرویدند و گویند تألیفات وی بیش از سیصد کتاب بوده است . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 2 ص 216). و در اعلام المنجد آمده است : در مدینه تولد یافت و به آمل (طبرستان ) درگذشت . عالم و فقیه و سیاستمدار آزموده ای بود که در طبرستان فرمانروایی کرد. در نزد زیدیان و مردم یمن در زمره ٔ امامان است و وی را بنام الناصر الکبیر خوانند. وی اسلام را در میان ساکنان ساحل دریای خزر نشر داد. رجوع به حبیب السیر چ قدیم ج 1ص 324 و 325 و 344 و روضات الجنات ص 167 و تاریخ گزیده ص 335 و الفهرست ابن ندیم و ابومحمد حسن و حسن علوی در همین لغت نامه و عیون الانباء ج 1 ص 320 شود.
ترجمه مقاله