ترجمه مقاله

اعرنکاس

لغت‌نامه دهخدا

اعرنکاس . [ اِ رِ ] (ع مص ) گرد آمدن و بر هم نشستن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انبوه شدن و بر روی هم آمدن و جمع گردیدن چیزی . (از اقرب الموارد). || سخت سیاه گردیدن موی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بشدت سیاه گردیدن موی ، یقال : اعرنکس الشعر؛ اشتدّ سواده . (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله