ترجمه مقاله

اعسری

لغت‌نامه دهخدا

اعسری . [ ] (اِخ ) شاعری است معاصر با صاحب بن عباد. ابن فندق در تاریخ بیهق آرد: در مجلس صاحب سفره ٔ طعام گسترده بود و چون حاضران خواستند از حلوا خورند، صاحب گفت : دست بتناول این دراز نباید کرد تا هر کسی از افاضل در صفت وی قطعه ای انشاء کند. هر کسی ازافاضل که حاضر بودند قطعه ای بر بدیهه انشا می کردند و اعسری خاموش ، به انگشت عقد حسابی می پیوست ، چون نوبت به وی رسید صاحب او را گفت بضبط چه عدد فکر صرف کرده بودی ؟ گفت بضبط اعداد خطای شاعران این مجلس . صاحب از آن تعجب کرد و اعسری خطای هر یک بیان کرد و بحجت مؤکد گردانید و انشاء کرد در صفت حلوا این قطعه :
و حامة فالوذ غذانا به امرؤ
کریم المحیا ماجد غیرصاغر
تمرمر حتی قلت صهباء بابل
و تهداء حتی قلت یاقوت تاجر
کأن نصاف اللوز فی جنباتها
قطاع من الکافور فی نار سامر.
پس صاحب رتبت او بلند گردانید، و حظی وافر یافت از عنایت صاحبی ، و نجیح السعی با خراسان آمد. (تاریخ بیهق ص 161).
ترجمه مقاله