ترجمه مقاله

اعضاض

لغت‌نامه دهخدا

اعضاض . [ اِ ] (ع مص ) گزانیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). در گزانیدن قرار دادن : اعضه الشی ٔ؛ جعله یعضه . (از اقرب الموارد). فرا دندان دادن . (تاج المصادر بیهقی ). || بشمشیر زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با شمشیر خود زدن : اعضه سیفی ؛ ضربته به ، و فی الاساس : «اعض السیف بساق البعیر». (از اقرب الموارد). بشمشیر بزدن . (تاج المصادر بیهقی ). || خداوند شتران خار و عض خوار گردیدن . (منتهی الارب ). خداوند شتران خارخوار گردیدن . (ناظم الاطباء) . خداوند شتران خارخورنده گردیدن : اعض القوم ؛ اکلت ابلهم العض . (از اقرب الموارد). || دورتک و بسیارآب گشتن چاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).دورتک و تنگ گلو بودن چاه و گویند پرآب شدن چاه باشد. (از اقرب الموارد). || خارناک و کثیرالعض شدن زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسیارعض شدن زمین . (از اقرب الموارد). || و فی الحدیث : من تعزی بعزاءالجاهلیة فاعضوه بهن ابیه و لاتکنوا؛ ای قولوا له اعضض ایر ابیک و لاتکنوا عنه بالهن ، تنکیلاً له و تأدیباً. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله