ترجمه مقاله

اعوان

لغت‌نامه دهخدا

اعوان . [ اَ ] (ع اِ) یاران . مددکاران و یاوران . (از کنز و منتخب از غیاث اللغات ). ج ِ عَون ، پشتیبان و یاری گر. واحد و جمع و مؤنث و مذکر در وی یکسان است . (از آنندراج ) (منتهی الارب ). یاران . (مؤید الفضلاء). ج ِ مکسر عَون ، بمعنی پشتیبان در کار و خدمتگزار. مفرد و جمع و مؤنث در آن یکسان است . و العرب تقول : «جأت السنة و جاء معها اعوانها»؛ یعنون بالسنة الجدب و بالاعوان ، الجراد و الذئاب و الامراض . (از اقرب الموارد). مددکاران . یاران . یاوران . یاریگران . نصرت کنندگان . (ناظم الاطباء). اَنصار.(یادداشت مؤلف ) : پیدا آرد با وی گروهی مردم در رساندن اعوان و خدمتکاران وی . (تاریخ بیهقی ص 92). اعوان و خدمتکاران وی ... یکی از دیگر مهتر و کافی تر و شایسته تر. (تاریخ بیهقی ). این زن امیر حرس بخواند و گفت فلان شب قومی را از اعوان خویش راست کن و بیاور. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 110). بناء کارها بقوت ذات و استیلاء اعوان نیست . (کلیله و دمنه ). نفاذ کارها به اهل بصر و فهم تواند بود نه به انبوهی انصار و اعوان . (کلیله و دمنه ). حسان بن راعی و بسر هندو رابا چند کس از اعوان او اسیر گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 230). سلطان از اعوان دین و انصار اسلام پانزده هزار سوار گزیده بیرون کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 201). اعوان اسلام بر پی کفار میرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 273). هر دو شار در زمره ٔ اعوان ناصرالدین بنصرت ملک نوح برخاستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 339).
- اعوان و انصار ؛ یاریگران و کمک کاران .
ترجمه مقاله