ترجمه مقاله

اغراب

لغت‌نامه دهخدا

اغراب . [ اِ ] (ع مص ) چیزی نو و غریب آوردن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). چیزی عجیب آوردن : اغرب الرجل اتی بشی ٔ غریب . (از اقرب الموارد). غریب آوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || دور شدن : اغرب عنی ؛ ای تباعد. (از منتهی الارب ). || دور ساختن : اغربه ؛ نحاه . (از اقرب الموارد). || سخت گردیدن درد کسی : اغرب الرجل اغرابا. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). سخت شدن درد بیمار: اغرب المریض (مجهولاً)؛ اشتد وجعه . (از اقرب الموارد). || کار زشت کرده شدن با کسی : اغرب علیه ؛ کار زشت کرده شد با وی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عمل بدی با کسی شدن : اغرب علی فلان ؛ صنع به صنیع قبیح . (از اقرب الموارد). || سپیدلب یا سپیدکرانه چشم گردیدن اسب : اغرب الفرس . در این سه معنی بصیغه ٔ مجهول استعمال میشود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بسیار شدن سپیدی و فراگرفتن آن چشم اسب را: اغرب الفرس (مجهولاً)؛ فشت غرته و اخذت عینیه . (از اقرب الموارد). || بمغرب درآمدن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بغرب درآمدن قوم : اغرب القوم ؛ اتوا الغرب . (از اقرب الموارد). || غریب گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). غریب شدن . (آنندراج ). غریب گشتن . (از تاج المصادر بیهقی ). دور رفتن در بلاد: اغرب زید؛ امعن فی البلاد. یقال : اغرب القوم اذا انتووا. (از اقرب الموارد). || پر کردن مشک و جز آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پر کردن مشک را و جز آن . (آنندراج ). پر کردن مشک . (تاج المصادر بیهقی ). پر کردن حوض : اغرب الحوض ؛ ملأه . (از اقرب الموارد). || بسیار گردیدن آب . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || بسیار کردن آب و گل اطراف حوض : اغرب الساقی ؛ اکثر الغرب ؛ ای ما حول الحوض من الماء و الطین .(از اقرب الموارد). || خوب و نیکو شدن حال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بسیار گردیدن مال و نیکو شدن حال : اغرب فلان ؛ کثر ماله و حسن حاله . (از اقرب الموارد). || زیاده کردن اسب رفتار را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسیار دویدن اسب : اغرب الفرس فی جریه ؛ اکثر. (از اقرب الموارد). || بسیار خندیدن و مبالغه نمودن در آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مبالغه کردن در خنده : اغرب فلان ؛ بالغ فی الضحک . (از اقرب الموارد). || راندن سوار اسب را تا هلاک گردد: اغرب الراکب فرسه ؛ اجراه الی ان یموت . (از اقرب الموارد). جراء الراکب الفرس حتی یموت . (منتهی الارب ). || سفر دور و دراز کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || هویداگردیدن سپیدی پیشانی اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فصیح و نیکوگفتار شدن : اغرب ؛ فصح . و قال بالغرائب . (از اقرب الموارد). || سپید شدن بنهای ران مرد: اغرب الرجل ؛ ابیضت ارفاغه . (از اقرب الموارد). || (ع اِ) سپیدی بن ران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله