ترجمه مقاله

افراخته

لغت‌نامه دهخدا

افراخته . [ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) برداشته . بلندگردانیده . (برهان ). نصب شده . برپاشده . (ناظم الاطباء). بمعنی افراشته است یعنی برداشته . (اوبهی ). بلندکرده . بالابرده . افراشته . (فرهنگ فارسی معین ). کشیده . برکشیده . (یادداشت مؤلف ) :
ز عود و ز صندل بهم ساخته
بسر برش ایوانی افراخته .
- افراخته پای ؛ افراخت پای . (ناظم الاطباء). اخمص . (دستور).
- گردن افراخته ؛ گردن افراشته . گردن بلندکرده و بالاکرده :
کدوئی است او گردن افراخته
ز ساق گیائی رسن ساخته .

نظامی .


ترجمه مقاله