ترجمه مقاله

افسر

لغت‌نامه دهخدا

افسر. [ اَ س َ ] (اِخ ) از شعرای فارسی زبان که بدربار عالمگیر پادشاه درآمد ولقب معززخان یافت و در بنگاله درگذشت . از او است :
نمیخواهم که گردد ناخن من بند در جائی
مگر خاری برآرم گاه گاهی از کف پائی .
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
ترجمه مقاله