افسون دمیدن
لغتنامه دهخدا
افسون دمیدن . [ اَ دَ دَ ] (مص مرکب ) دمیدن کلمات عزایم و سحر :
لب روزگار از غایت صدق
فسون مهر بر رویش دمیده .
بسکه بر من چشم او افسون سودا میدمد
جای ناخن حلقه ٔ زنجیرم از پا میدمد.
لب روزگار از غایت صدق
فسون مهر بر رویش دمیده .
نصیر همدانی (ازارمغان آصفی ).
بسکه بر من چشم او افسون سودا میدمد
جای ناخن حلقه ٔ زنجیرم از پا میدمد.
محمدقلی سلیم (از آنندراج ).