ترجمه مقاله

افکنان

لغت‌نامه دهخدا

افکنان . [ اَ ک َ ] (نف ، ق ) در حال افکندن :
خروشان و کفک افکنان و سلیحش
همه ماردی گشته و خنگش اشقر.

دقیقی یا خسروی .


همی رفت چون شیر کفک افکنان
سر گور و آهو ز تن برکنان .

فردوسی .


- شکارافکنان ؛ در حال افکندن شکار :
شکارافکنان در بیابان چین .

نظامی .


ملک فیلقوس از تماشای دشت
شکارافکنان سوی آن زن گذشت .

نظامی .


ترجمه مقاله