ترجمه مقاله

الفت گرفتن

لغت‌نامه دهخدا

الفت گرفتن . [ اُ ف َ گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب ) خوگر شدن . انس گرفتن . مونس و همدم شدن .دوستی و موافقت . الفت داشتن . سازواری . با هم آمیختن : او را پیوسته بخواندندی تا حدیث کردی و اخبار خواندی و بدان الفت گرفتندی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106). هرآینه مقابح آنرا (جهان را) بنظر بصیرت بیند... و با یاد آخرت الفت گیرد. (کلیله و دمنه ).
چنان بدام تو الفت گرفت مرغ دلم
که یاد می نکند عهد آشیان ای دوست .

سعدی (بدایع).


یاری که باقرینی الفت گرفته باشد
هر وقت یادش آید تو دمبدم بیادی .

سعدی (طیبات ).


بسکه دل الفت بمشک از شوق آن کاکل گرفت .

دانش (از آنندراج ).


ترجمه مقاله