ترجمه مقاله

الفنج

لغت‌نامه دهخدا

الفنج . [ اَ ف َ ] (اِمص ) اسم مصدر از الفنجیدن اندوختن . (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ اسدی ) (فرهنگ خطی ). الفغده نیز گویند. (فرهنگ اسدی ). جمع کردن . (شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (واژه نامه ٔ معیار جمالی ). جمع کردن و اندوختن . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (از هفت قلزم ) . الفنج مشترک است میان مصدر و اسم فاعل و امر. (از مؤید الفضلاء). رجوع به الفنجیدن و الفاختن شود :
ز الفنج دانش دلش گنج بود
جهاندیده و دانش الفنج بود.

ابوشکور (از رشیدی ).


زین بند چو گشتی رها از آن پس
مر کوشش و الفنج را رجا نیست .

ناصرخسرو.


جنان جای الفنج و ملک بقاست
بقائی و ملکی که نااسپریست .

ناصرخسرو.


|| (فعل امر) فعل امر از الفنجیدن ، بمعنی گرد کن . (از شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (از هفت قلزم ). جمع کن و بیندوز. (برهان قاطع) (از فرهنگ رشیدی ). رجوع به الفنجیدن شود. || (نف مرخم ) اسم فاعل مرخم از الفنجیدن یعنی جمعکننده . (از هفت قلزم ) (از برهان قاطع). اندوزنده . (فرهنگ رشیدی ) :
ز الفنج دانش دلش گنج بود
جهاندیده و دانش الفنج بود.

ابوشکور (از رشیدی ).


|| (ن مف مرخم ) جمعکرده شده . (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (برهان قاطع).
ترجمه مقاله