ترجمه مقاله

امغال

لغت‌نامه دهخدا

امغال . [ اِ ] (ع مص ) خداوند ستور درد شکم رسیده شدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: امغل القوم امغالاً. (ناظم الاطباء). || بچه از شیر باز نکرده آبستن شدن زن و هر سال زاییدن او. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: امغلت المراءة؛ بچه از شیر باز نکرده آبستن شد و یا هر سال زایید. (از ناظم الاطباء). || شیر دادن بچه را با بارداری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مغل (شیر که زن آبستن بچه را دهد) دادن زن باردار بچه ٔ خود را. (از اقرب الموارد). || سالی دوبار بار آوردن گوسفند و یا پیاپی آبستن شدن آن و یا دارای دردی بودن در شکم که چون آبستن گردد بیندازد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند امغلت الشاة. (از ناظم الاطباء). || غمازی کردن . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). سخن چینی کردن . (آنندراج ).
ترجمه مقاله