ترجمه مقاله

انباردن

لغت‌نامه دهخدا

انباردن . [ اَم ْ دَ ] (مص ) پر کردن و انبار کردن چیزی از چیزی دیگر. (برهان قاطع) (آنندراج ). انباشتن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پر کردن . انبار کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) :
تو جیحون مینبار هرگز بمشک
که من برگشایم در گنج خشک .

دقیقی .


بینبارم این رود جیحون بمشک
بمشک آب دریا کنم پاک خشک .

دقیقی .


ای شاه قلعه های دگر ساز کاین وزیر
سالی دگر بزرّ بینبارد این حصار.

فرخی .


وآنگه آن کیسه بکافور بینباری
درکشی سَرْش بابریشم زنگاری .

منوچهری .


اگر تو آسمان را درنوردی
همان دریا بینباری بمردی .

(ویس و رامین ).


خردمندا چه مشغولی بدین انبار بی حاصل
که این انبارت از کشکین چو از حلوا بینبارد.

ناصرخسرو.


بیاغارد بخون پهلوی ماهی
بینبارد بگرد افلاک گردان .

ناصرخسرو.


نُه فلک را بکام بگذاریم
پنج و چهار و سه را بینباریم .
سنایی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 107 الف ).
بیک سخن دهن آرزو فروبندی
بیک سخا دهن آز را بینباری
جوابش چنین داد دانای دور
که با چون منی برمینبار جور.

نظامی .


زمین کردار اگر با من نباشد آسمان خاکی
در انبارم بسیل اشک از این هفت بنیادش .
شمس طیبی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 107 الف ).
|| پر کردن جای عمیق بخاک و جز آن . (مؤید الفضلاء) (شرفنامه ٔ منیری ).
ترجمه مقاله