ترجمه مقاله

انبوهی کردن

لغت‌نامه دهخدا

انبوهی کردن . [ اَم ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جمعیت کردن و بر یکدیگر فشار وارد آوردن . (ناظم الاطباء). زحمت . (تاج المصادر بیهقی ). زحام . (دهار). اعتراک . ازدحام . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). مداغشه . تهوش . تصادم . مداکاة. تمالؤ. (منتهی الارب ). احرنجام . مزاحمت . تزاحم . مضاغطة. تضاغط. (یادداشت مؤلف ) : شاپور سحرگاه از خواب بیدار شد غلغله ٔ مردمان شنید گفت این چه فریاد است گفتند خلق به جِسْر گذر می کنند و انبوهی کنند و رویاروی آیند یکی از این سوی و یکی از آن سوی و بر هم افتند و فریاد کنند پس چون روز شد وزیر را بخواند و گفت جسری دیگر بساز بر روی دجله تا در یکی روند و بر یکی آیند تا انبوهی نکنندمردمان همه شاد شدند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری چ مشکور ص 100). چون بریشان غلبه و انبوهی کردندی گردن نهادندی . (تاریخ قم ص 161). عکوب ؛ انبوهی کردن شتر بر آب . (احمدبن علی بیهقی ). تداوم ؛ انبوهی کردن کار بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ). اِلتکاک ؛ انبوهی کردن بر آبخور و جز آن . لهس ؛ انبوهی کردن بر طعام از حرص و آز. الماء یکص ّ بالناس کصیصاً؛ انبوهی کردن مردم بر آب . (منتهی الارب ). لزن القوم لُزَناً و لَزَناً؛ انبوهی کردن مردم بر آب و در هر کاری که باشد. (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله