انتغاشلغتنامه دهخداانتغاش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) لرزیدن و جنبیدن چیزی بجای خود، یقال رأسه ینتغش قملاً و داره تنتغش اولاداً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وِلّه زدن چنانکه شپش در سر. (یادداشت بخط مؤلف ). جنبیدن و بهم خوردن . (از اقرب الموارد).