ترجمه مقاله

اندرشدن

لغت‌نامه دهخدا

اندرشدن .[ اَ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) داخل شدن . وارد شدن ، مقابل بیرون شدن . خروج . (از فرهنگ فارسی معین ). درآمدن .دخول : پس از چهل سال که آدم آنجا اوکنده بود خدای عزوجل جان را بفرستاد تا به تن آدمی اندرشد. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). من آن مال پیش رشید بردم چون اندرشدم وی بر آن کرسی نشسته بود. (تاریخ بلعمی ).
گاه روی از پرده ٔ زنگارگون بیرون کند
گاه زیر طارم زنگارگون اندرشود.

فرخی .


بگشادش در با کبر شهنشاهان
گفت بسم اﷲ و اندرشد ناگاهان .

منوچهری .


در بیت المقدس بود و آخر همه کس بیرون آمدی و پیش از همه کس اندر شدی چون اندر شدی همه چراغها دیدی فروکرده . (تاریخ سیستان ). پس روزی رستم بن مهر هرمزدین المجوسی پیش او (عبدالعزیز والی سیستان ) اندر شد. ومتکلم سیستان او بود. (تاریخ سیستان ). غوریان ... بقلعتهای استوار که داشتند اندرشدند. (تاریخ بیهقی ). چون غوریان خبر وی یافتند بقلعتها... اندرشدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110).
گر تیره همچو قیر شود روزگار من
ورتنگ چون حصار شود گرد من هوا
اندر شوم ز ظلمت این تیز چون شهاب
بیرون روم ز تنگی آن زود چون صبا.

مسعودسعد.


و رجوع به شدن شود.
ترجمه مقاله