ترجمه مقاله

انده خوردن

لغت‌نامه دهخدا

انده خوردن . [ اَ دُه ْ خوَرْ / خُرْدَ ] (مص مرکب ) اندوه خوردن . غم خوردن :
کسی نیست در بخشش دادگر
همی شادی آرای و انده مخور.

فردوسی .


کنون شادمان باش و انده مخور
که جز نیکویی خود نباشد دگر.

فردوسی .


جهان چون بر او بر نماند ای پسر
نماند بتو نیز انده مخور.

فردوسی .


ای دل رفتی چنانکه در صحرا دد
نه انده من خوری و نه انده دد.

(از قابوسنامه ).


مخور انده خاندان چون نماند
همی خاندان نیز سلطان و خان را.

ناصرخسرو.


هر که او انده و تیمار تو نگزیند
تو بخیره چه خوری انده و تیمارش .

ناصرخسرو.


امروز کم خور انده فردا چه دانی آنک
ایام قفل بر در فردا برافکند.

خاقانی .


کنون دل انده دل می خورد زانک
هلاک خویشتن هم خویشتن ساخت .

خاقانی .


معتدل نیست آب و خاک تنت
انده قد معتدل چه خوری .

خاقانی .


خاقانیا چه ماند ترا کاندهش خوری
کانده دلت بخورد و جگر نیم خورد ماند.

خاقانی .


انده دنیا مخور ای خواجه خیز
گر تو خوری بخش نظامی بریز.

نظامی .


گرت رغبت آید که انده خوری
کنی سوگواری و ماتم گری .

نظامی .


چو روی نکو داری انده مخور
که موی ار بیفتد بروید دگر.

(بوستان ).


و رجوع به اندوه خوردن شود.
ترجمه مقاله