ترجمه مقاله

اندوده

لغت‌نامه دهخدا

اندوده . [ اَ دَ / دِ ] (ن مف ) اندودکرده شده . (ناظم الاطباء). اندودکرده . انداییده . (فرهنگ فارسی معین ).
- اندوده آستین ؛ یعنی آستین برزده و ورمالیده . (شرفنامه ٔ منیری ) .
- اندوده پوست ؛ آنچه پوستش را اندوده باشند :
چو خرما بشیرینی اندوده پوست
چو بازش کنی استخوانی دروست .

(بوستان ).


|| تدهین شده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). روغن داده . مدهون . (از صحاح الفرس ). || مطلا و مفضض شده . (ناظم الاطباء). زراندود. مموه . (یادداشت مؤلف ) :
قلب اندوده ٔ حافظ بر او خرج نشد
کاین معامل بهمه عیب نهان بینا بود.

حافظ.


ترجمه مقاله