ترجمه مقاله

اندوهناک

لغت‌نامه دهخدا

اندوهناک . [ اَ ] (ص مرکب ) اندوهگین . غمناک . محزون .(از ناظم الاطباء). حزین . محزون . حزنان . محزان . (یادداشت مؤلف ). لهفان . (دهار). منجود. وکاب . (از منتهی الارب ). غمنده . مشجو. سدمان . (یادداشت مؤلف ) : اندوهناک بر کناره ٔ آب نشست . (کلیله و دمنه ).
خبر داشت کان شاه اندوهناک
در آن ره کند خویشتن را هلاک .

نظامی .


نهانخانه ای داشت در زیر خاک
نشاندش در آن خانه اندوهناک .

نظامی .


چو مرگ از یکی تن برآرد هلاک
شود شهری از گریه اندوهناک .

نظامی .


ترجمه مقاله