انعام کردن
لغتنامه دهخدا
انعام کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بخشش کردن . عطا کردن . (ناظم الاطباء) :
چو انعام کردی مشوخودپرست
که من سرورم دیگران زیردست .
انعام کن بگوشه ٔ چشم ارادتی
تا بنده ٔ تو باشم و منت پذیر تو.
جامه ٔ خود می خواهم اگر انعام کنی . سعدی (گلستان ). بسیار انعام و اکرام در حق من کرد. (مجالس سعدی ).
چو انعام کردی مشوخودپرست
که من سرورم دیگران زیردست .
سعدی (بوستان ).
انعام کن بگوشه ٔ چشم ارادتی
تا بنده ٔ تو باشم و منت پذیر تو.
سعدی .
جامه ٔ خود می خواهم اگر انعام کنی . سعدی (گلستان ). بسیار انعام و اکرام در حق من کرد. (مجالس سعدی ).