ترجمه مقاله

انگشتوانه

لغت‌نامه دهخدا

انگشتوانه . [ اَ گ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )مطلق زهگیر. (آنندراج ). || حلقه ای که در هنگام تیرانداختن بر انگشت نر نهند. (ناظم الاطباء) : جنگی صعب ببود چنانکه بر اثر شرح دهم . روزسه شنبه چاشتگاه ده روز گذشته از جمادی الاولی سه غلام سرای رسیدند ببشارت فتح و انگشتوانه ٔ امیر به نشان بیاوردند که از جنگ جای فرستاده بود... انگشتوانه را بسالار غلامان سرای حاجب بکتغدی دادند بستد و بوسه داد... و فرمود تا دهل و بوق بزدند... و صاحب دیوان رسالت بونصر مشکان نامه ای نبشت و سخت نادرنامه ای بود چنانکه وزیر اقرار داد که بر آن جمله در معنی انگشتوانه ندیده ام . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 457 چ ادیب ص 465).
انگشت دست خویش بدندان کند عدو
چون بر زه کمان نهم انگشتوانه را.

سلطان علاءالدین غوری .


کاشکی انگشتوانه بودمی
تا بزیر زه شده آسودمی
او بدندان راست کردی مر مرا
من ز لعلش بوسه ها بربودمی .

؟ (از شرفنامه ٔ منیری ).


- انگشتوانه ٔ تیر ؛ زهگیر. ختیعة. مرشقة. (یادداشت مؤلف ).
- انگشتوانه ٔ تیراندازان ؛ ختیعة. (دهار).
|| آلتی باشد که خیاطان انگشت در آن کنند. (فرهنگ سروری ). انگشتانه . (ناظم الاطباء) :
فتاده خود چو انگشتوانه ٔ درزی
شکسته تارک و بر وی ز نیزه مانده نشان .

کمال اسماعیل .


یکی ز لشکر موئینه تیغ تیز بکف
سنانش سوزن و انگشتوانه اش مغفر.

نظام قاری (دیوان ص 18).


- انگشتوانه ٔ درزی ؛ مرشقه . (دهار).
ترجمه مقاله